محـض یـار

گر نیـایی فقیر می میرم...

محـض یـار

گر نیـایی فقیر می میرم...

محـض یـار

به نام منشأ تفکّر و دانایی
.....
خدایا!
یادمـان بـده ...
یادمان باشد...
یادت باشیم...
............
اگر با خدا باشیم خدا کافیست
بهترین دوست و استاد و معلم و همراه خداست
پس بیایید تصمیم بگیریم از خدای صالحین غافل نشویم ... انشاءالله
منتظر نظرات و انتقادات شما عزیزان هستم
ایمیل: montazar110@yahoo.com

کلمات کلیدی
نویسندگان

مسابقات ارزشی ...

بحث ورزش داغ بود.
حریفان سرگرم و تماشاچیان در هیجان

گفتم: ورزش باستانی را بیشتر دوست داری یا ورزش روز را؟
گفت: اگر آتش غیرت و دود همتی هم هست، در «باستانی کاران» بیشتر است.
گفتم: علت؟
گفت: آنان ریشه دارترند؛ ورد زبانشان «یا علی» است؛ «مولی» دارند و کباده عشق «اهل بیت» را به سینه می کشند و ...
گفتم: امروزی ها کارهای عجیب تری می کنند؛ قله «اورست» را فتح می کنند؛ و رشته کوه «هیمالیا» را زیر پا می گذارند.
گفت: فتح «قله انسانیت» مهم تراست و دشوارتر! به نظر من «گود زورخانه» خیلی رفیع تر از «سکوی افتخار» است.
گفتم: اگر دنیا یک میدان وسیع مسابقه باشد، کدام ورزشکاران برنده اند؟
گفت: آنان که «قله آزادگی» را فتح می کنند؛ آنان که بر «شکم شهوت» مشت می زنند؛ آنان که نفس خود را «خاک» می کنند؛ به باشگاه تقوا و عفاف می روند؛ بار سنگین مسئولیت را بلند می کنند و برای زیبایی «اندام روح» تمرین می کنند.
گفتم: من به «تربیت بدنی» علاقه مندم.
گفت: آن نیست شجاعت که گلو چاک کنی
مردانگی آن جاست که دل پاک کنی
وقتی که به «باشگاه تقوا» رفتی
ای کاش! حریف نفس را خاک کنی


گفتم: لحظه شیرین مسابقات، وقت جایزه است؛ آیا تا به حال، مدال گرفته ای؟
گفت: آری، ولی با زحمت و تلاش زیاد.
گفتم: طلا، نقره یا ...؟
گفت: هیچ کدام؛ من «مدال شرف» گرفته ام.
گفتم: داور که بود، در کدام مسابقه بود و با کدام تماشاچی؟
گفت: واقعیتش این است که معتقدم صحنه زندگی، مسابقه ای است که با «ماهواره های ملکوت» برای آسمانیان «رله» می شود. روزی هم در قیامت، برای داوری نهایی و اهدای جوایز به نفرات برتر، پخش مجدد خواهد شد؛ البته عده ای «توبیخ نامه» دریافت می کنند و خود افراد هم در این بازبینی، جزو بینندگانند.
گفتم: عجب مسابقه دشواری!
گفت: بله، دست یافتن به عنوان قهرمانی در این مسابقات، با آن داورهای ویژه و دقیق، واقعاً دشوار است.
گفتم: با دوپینگ کنندگان چه می کنند؟
گفت: تا زنده اند، مسئله ای نیست؛ اما با مرگ، برای همیشه از دور رقابت ها و صحنه امتیازات حذف می شوند.
گفتم: نتیجه اش چند برچند است؟
گفت: «ای کاش» بر «افسوس» و «حسرت» بر «غفلت».
گفتم: دنیا، واقعاً بازیچه است.
گفت: ولی زندگی، بازی نیست؛ اگر هم بازی باشد، یک «بازی جدی» است.
گفتم: آیا تا به حال به خودت باخته ای؟
گفت: تو چی؟ آیا تا به حال از خودت برده ای؟
گفتم: من اغلب، حریف خودم نمی شوم؛ زورم به خودم نمی رسد و می بازم.
گفت: اخلاص، یک برد است. «فاتح، کسی است که عکس العمل خود را به کسی نشان نمی دهد و پیوسته آن را در آلبوم خدا مخفی می کند». ریا، یک باخت رسواست.
گفتم: مدت هاست که در حسرت یک پیروزی هستم. این هم شد زندگی؛ همه اش باختن و باختن و باختن.
گفت: مدال گرفتن پیشکش؛ باختن به «نفس»، شرمندگی دارد. بعضی ها یک «عادت» را نمی توانند ترک کنند و با این همه اسارت، ادعای آزادی هم دارند.
گفتم: بعضی ها هم با یک مدال، دچار غرور می شوند و با یک «عنوان» خودشان را گم می کنند.
گفت: این هم نوعی از باختن است. بعضی به خودشان می بازند و بعضی خودشان را می بازند.
گفتم: قهرمانی را می شناسم که در برابر اشک یتیمی، به راحتی «میرزا کوچک» می شود.
گفت: او «آقا بزرگ» است. اینان در کوچکی هم بزرگند... گاهی باید برای بزرگ شدن، کوچک شد و برای بالا رفتن، پایین آمد. این، یکی از فنون قهرمان شدن در مسابقات ارزشی است. «پوریای ولی» را واضع و خصلت های مردمی، بزرگ کرد.
گفتم: در گروه ورزشی، خودتان چه کاره ای؟
گفت: دروازه بان دلم.
گفتم: این هم شد کار؟ برو تو خط حمله.
گفت: فکرم از دروازه مطمئن نیست. دلم یک دروازه است؛ اگر کنترل نکنم، می بینی که پی در پی گل می خورم.
گفتم: مثلاً چه گلی؟
گفت: گل گناه، گل هوس، گل غرور، گل دوستی های حساب نشده و گل غفلت از آینده و آخرت.
گفتم: چطور است جمع شویم و با «تیم ابلیس» مسابقه بدهیم و شکستش بدهیم؟
گفت: به شرط آن که خودم دروازه بان باشم؛ چون می دانم که از چه زاویه ای «توپ گناه» را به طرف دروازه دل ها شوت می کنند. 
گفتم: قبول، ولی از کجا این تجربه را کسب کرده ای؟
گفت: زاویه حمله ابلیس، «غفلت» است و غرور. وقتی چراغ «یاد» خاموش می شود، غرور به دشمن «گرا» می دهد و آنگاه گل گناه، دروازه دل را می گشاید. شیطان، حریف قدری است و نباید آن را دست کم گرفت.
گفتم: پس تو «خط دفاع» را بیشتر دوست داری؟
گفت: آدم اگر دفاع خوبی نداشته باشد، مهاجم خوبی هم نمی شود.
گفتم: دیگر چه زاویه ای را باید مراقب بود؟
گفت: خواهی نخوری ز تیم ابلیس شکست
باید به دفاع از دل و دیده نشست
چون شوت شود به سوی دل، توپ گناه
دروازه دل، به روی آن باید بست
گفتم: دروازه بانی هم عجب لذتی دارد!
گفت: به شرط آنکه گل نخوری و حمله شیطان را دفع کنی. «جهاد نفس»، به همین جهت، بالاترین مبارزه هاست.

  • محض یار

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی