محـض یـار

گر نیـایی فقیر می میرم...

محـض یـار

گر نیـایی فقیر می میرم...

محـض یـار

به نام منشأ تفکّر و دانایی
.....
خدایا!
یادمـان بـده ...
یادمان باشد...
یادت باشیم...
............
اگر با خدا باشیم خدا کافیست
بهترین دوست و استاد و معلم و همراه خداست
پس بیایید تصمیم بگیریم از خدای صالحین غافل نشویم ... انشاءالله
منتظر نظرات و انتقادات شما عزیزان هستم
ایمیل: montazar110@yahoo.com

کلمات کلیدی
نویسندگان

۸۸۴ مطلب توسط «محض یار» ثبت شده است

باشگاه زیبایی افکار!!!

کاش به جای این همه باشگاه زیبایی اندام
یه باشگاه زیبایی افکار هم داشتیم
مشکل امروز ما اندام ها نیستن ، افکارها هستن !

کاش مردان حرمت مرد بودنشان را بدانند
و زنان شوکت زن بودنشان را؛
کاش مردان همیشه مرد باشند
و زنان همیشه زن!
آنگاه هر روز نه روز “زن”،
نه روز “مرد” بلکه روز “انسان” است.


به انتظارت ایستاده ام ...

چشمانت را بر هم بگذار و خیال کن...

تو هم مثل من خیال کن

نفس بده به خیالت، بگذار خیالت پر بگیرد و بپرد

و آنقدر برود تا نفست گره بخورد با نفس مولایم

چشمانت را بر هم بگذار و بشنو صدای گام های مولایم را

بشنو طنین اناالمهدی اش را که لرزه می اندازد بر پیکره ام

لرزه می اندازد و بیدار میکند دلی را که سالهاست به خواب رفته

میدوزم چشمهایم را بر ضریح گامهایش

چه سر به زیر میشود دلم، چه نجیب میشود چشمانم

میخواند برایم...

صدای صوت قرآنش، مرا میبرد به حس احسن الحال دعای تحویل

و عید میشود ثانیه ثانیه ام

چه حال غریبی است مولایم

که هستی و نیستی

که نیستی و هستی

نه... تو هستی آفتاب عالم تاب من

فقط باید پرده ها را کنار بزنم

مولایم!

چه در خیال و چه در واقعیت

به انتظارت ایستاده ام

اللهم عجل لولیک الفرج

شهدا افسانه نبودند ...



یه گردان بود و یه قمقمه

ولی کسی نمی نوشید فقط نگاه می کردند

همه منتظر بودند ببینند اخر این اب رو کی می خوره

بله اخر دادند به یه اسیر

قمقمه ی آبت را به اسیر عراقی دادید....

به دشمنت...

حال آنکه تصویر می گوید تو تشنه تری

صد بار اگر توبه شکستی باز آی


گفت : آیا دوست ندارید خدا شما را ببخشد؟! نور/۲۲

گفتم : چرا...

گفت : پس از خدا بخواهید شما را ببخشد و بعد تـوبـه کنید. هود/۹۰

گفتم : گناهم زیاد است

گفت : مگر نمی‌دانید خداوند تـوبـه را از بنده‌هایش قبول می‌کند؟! توبه/۱۰۴

گفتم : دیگر روی توبه ندارم

گفت : خدا عزیز و دانا است و آمرزنده‌ی گناه و پذیرنده‌ی تـوبـه. غافر/۳

گفتم : برای کدام گناهم توبه کنم؟

گفت : خدا همه‌ی گناه‌هان را می‌بخشد. زمر/۵۳

گفتم : حتی اگر تکرار بشه؟

گفت : به جز خدا کیست که گناهان را ببخشد؟ آل عمران/۱۳۵

گفتم : تسلیم رحمت خدا هستم...

عصر غربت لاله هاست

عصر غربت لاله هاست
اینجا کسی دیگر از شهیدان نمی گوید
از آنان که تلاطمی هستند در این دنیای سرد و سکوت
ما بعد از شما هیچ نکردیم
چفیه هایتان را به دست فراموشی سپردیم
و وصیت نامه هایتان را نخوانده رها کردیم
پلاکهایتان را که تا دیروز نشانی از شما بود امروز گمنام مانده است ...

بچه که بودیم !!!

بچه که بودیم جاده خراب بود نیمکت مدرسه خراب بود شیرای آب خراب بود زنگ خونه ها خراب بود ولی آدم ها سالم بودن!


محرم اسرار ...



عده ای از جوانان (مرد) خدمت حضرت علامه حسن زاده آملی(حفظه الله) رسیدند و از حضرتش خواستند که آن ها را نصیحتی بفرمایند.

علامه فرمودند: سعی کنید با نامحرم رابطه نداشته باشید چه زن باشد چه مرد!!

گفتند: آقا مگر مرد هم نامحرم می شود؟

علامه فرمودند: هر کس با خدا ارتباط ندارد نامحرم است.

نصف من کمتر

وزن : کمی بیشتر از پر
سن : نصف سن من
ایمان : هزار برابر من
اخلاص : تا خود خدا
تقوا : بیشتر از فرشتگان
و بندگان مخلص خدا اینگونه اند...

هیچکس تنها نیست !!!

مسابقات ارزشی ...

بحث ورزش داغ بود.
حریفان سرگرم و تماشاچیان در هیجان

گفتم: ورزش باستانی را بیشتر دوست داری یا ورزش روز را؟
گفت: اگر آتش غیرت و دود همتی هم هست، در «باستانی کاران» بیشتر است.
گفتم: علت؟
گفت: آنان ریشه دارترند؛ ورد زبانشان «یا علی» است؛ «مولی» دارند و کباده عشق «اهل بیت» را به سینه می کشند و ...
گفتم: امروزی ها کارهای عجیب تری می کنند؛ قله «اورست» را فتح می کنند؛ و رشته کوه «هیمالیا» را زیر پا می گذارند.
گفت: فتح «قله انسانیت» مهم تراست و دشوارتر! به نظر من «گود زورخانه» خیلی رفیع تر از «سکوی افتخار» است.
گفتم: اگر دنیا یک میدان وسیع مسابقه باشد، کدام ورزشکاران برنده اند؟
گفت: آنان که «قله آزادگی» را فتح می کنند؛ آنان که بر «شکم شهوت» مشت می زنند؛ آنان که نفس خود را «خاک» می کنند؛ به باشگاه تقوا و عفاف می روند؛ بار سنگین مسئولیت را بلند می کنند و برای زیبایی «اندام روح» تمرین می کنند.
گفتم: من به «تربیت بدنی» علاقه مندم.
گفت: آن نیست شجاعت که گلو چاک کنی
مردانگی آن جاست که دل پاک کنی
وقتی که به «باشگاه تقوا» رفتی
ای کاش! حریف نفس را خاک کنی

آشنایی با مشاهیر استان اردبیل (قسمت1)

آیت الله مقدس اردبیلی :

متوفی سال 993 ه.ق ماه صفر در نجف اشرف که قبر شریفش در ایوان طلای حضرت علی (ع) می باشد. ایشان از فقهای نامدار شیعه و یکی از مفاخر ارزشمند امامیه در قرن دهم هجری می باشد. پس از شهادت شهید ثانی(ره) مقدس اردبیلی بود که مرجعیت و زعامت تامه شیعه را به عهده گرفت . مقدس اردبیلی از خود آثار و تألیفات گرانبهائی به یادگار گذاشته است که از مهمترین آنها عبارتند از: زبدة البیان فی براهین آیات الاحکام ـ اثبات الواجب استیناس المعنویه ـ حاشیه شرح تجرید قوشچی ـ حاشیه شرح مختصر الاصول عضدی ـ الخراجیه ـ مجمع الفائده و البراهین فی شرح ارشاد الاذهان ـ حدیقة الشیعه و چندین مورد دیگر ...


دقت کردین...

تا حالا دقت کردین!!!

*دقت کردین:

وقتی دعواتون با یکی تمام شد تازه جواب های خوب به ذهنتون میرسه!


*دقت کردین:

هر معلمی که میومد میگفت شما بدترین کلاسی بودین که تا حالا داشتم؟!


*تا حالا دقت کردین:

ﺷﯿﺮﯾﻦﺗﺮﯾﻦ ﻗﺴﻤﺖ ﺧﻮﺍﺏ ﺍﻭﻥ ۵ ﺩﻗﯿﻘﻪﯼ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻻﺭﻡ ﻣﻮﺑﺎﯾﻠﻪ !!


*دقت کردین:

بزرگترین دروغ پشت تلفن چیه .......سلام رسوندن بچه ها.....


*دقت کردین:

همیشه خنده دار ترین موضوعات زمانی به مغزت میرسه که وسط مراسم ختم هستی؟

* تا حالا دقت کردین وقتى سر سفره نشستى به یارو میگى نمک بده اول واسه خودش میریزه بعد میده به تو..!!!


* دقت کردین:

لذتی که تو سواری بر خر شیطون هست تو سواری لامبورگینی نیست؟؟؟

*دقت کردین بعضـی از آدم ها شبیه سوراخ های اول کمربنـدن همیشه هستن اما هیچ وقت به کارت نمیان


 *دقـت کردین:
یک سری از کارهای اداری هست که هیچ وقت لازم نیست خود آدم انجامشون بده اطرافیان زحمتش­رو می کشن.یکی از اون­کارها­گرفتن­شناسنامست،دیگری­هم باطل کردنشه


*تا حالا دقت کردین: 

شانس یه بار در خونه آدمو میزنه؟
بَـــدشانسی دستش رو از روی زنـگــــــ بـــر نمی داره
بـــدبــَـخـــتـــی هَـــم کـــه کـــلاً کـــلیــد داره . . . . . .


* دقت کردین:

تو فیلمای خارجی پلیس شش تیغ کرده و مرتبه و کلت دستشه و مجرم ریشو نامرتبه و کلاشینکف دستشه اما تو فیلمای ایرانی این موضوع کاملا برعکسه.

تولدت مبارک!

 ساعت 3 شب بود که صدای تلفن، پسری را از خواب بیدار کرد. پشت خط مادرش بود. پسر با عصبانیت گفت: چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟ مادر گفت: 25 سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار کردی! فقط خواستم بگویم تولدت مبارک...!   

پسر از این که دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد، صبح سراغ مادرش رفت. وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت،  ولی مادر دیگر در این دنیا نبود!!!

پیام گیر تلفنی خانه شاعران

آیا می دانید بر روی پیام گیر تلفنی خانه هر کدام از شاعران چه ضبط شده است؟

پیغام گیر فردوسی

نمی بـاشم امـروز انـدر سـرای * که رسم ادب را بیارم به جـای

به پیغامت ای دوست گویم جواب * چو فـردا بر آید بلند آفتـاب


پیغام گیر خیّام

این­ چرخ فلک ­عمر­ مرا داد به باد * ممنون­ توام ­که­ کرده ای از من یاد

رفتم­ سر­کوچه، منزلِ کوزه فروش*آیم­ چو به­ خانه­ پاسخت­ خواهم داد


پیغام گیر منوچهری

از شرم به رنگ باده باشد رویم*در خـانه نباشم کـه سلامی گویم

بگذاری اگر­ پیغام پاسخ دَهَمت*زان پیش ­که همچو برف گردد رویم


پیغام گیر سعدی

از آوای دل انگیـز تـو مستم * نباشـم خانـه و شـرمنده هستم

به پیغام تو خواهم گفت پاسخ * فلک را گر فرصتی دادی به دستم


پیغام گیر بابا طاهر

تلیفـون کرده ای جانـم فدایت * الهـی مو به قوربون صـدایت

چـو از صحـرا بیـایُم  نازنینُـم * فرستم پاسخی از دل بـرایت


پیغام گیر حافظ

رفته ام بیـرون من از کاشانه­ ی­ خود، غم مخور

تـا مگـر بینـم رخ جـانانه ی خود، غم مخور

بشنـوی پـاسخ ز حـافظ گر که بُگذاری پیام

ز آن زمان­ کـو باز گردم خانه ­ی خود، غم مخور


پیغام گیر مولانا

هر سمـاع از خانه ام رفتـم برون... رقصان شوم

شوری برانگیزم به پا...­خنـدان­ شوم شادان شوم

برگو به من پیغـامِ­ خود... هم نمره و هم نام خود

فردا تـو را پاسـخ دهم... جانِ تو را قربان شوم


پیغام گیر نیما

چون صداهایی که می آید* شباهنگام از جنگل* از شغالی دور

گر شنیدی بوق * بر زبـان آر آن سخن هایی که خواهی بشنوم

در فضایی عاری از تزویر *  ندایـت چون انعکاس صبح آزا کوه

                      پاسخی گیرد زِ من از دره های یوش

خون دل ...

ما خون دلها خورده ایم ، قرارمان برای نسل نوجوان و جوان این نبود!


 من آنروز یک عشق داشتم؛ پیروزی یا شهادت، بعضی ها امروز هر ساعت، عاشق و معشوق آدم های غریبه می شوند و به سادگی دل می دهند و دل ربایی می کنند!

 من آنروز از گِل و لای و خاک سنگرها بر لباسهای ساده ام لذت می بردم و بعضی ها امروز از شلوارهای  لیِ خاک نما و پاره پوره ی خارجی!

 من آنروز در جبهه زیر آفتاب داغ، چفیه بر سر می انداختم تا نسوزم، بعضی ها امروز رو سری از سر انداخته اند که موی سر به نامحرم نشان داده و بسوزند و دیگران راهم بسوزانند!

 من آنروز در خط مقدم، برادران غریبه زیادی را می دیدم و به همه می گفتم: خدا قوت، نه خسته برادر! بعضی ها امروز برای طرح دوستی، فقط با عجله از همه می پرسند:  ASL؟

 من آنروز در بیسیم از بچه های پشتیبان می خواستم از طرفم برای دشمن نخود و آجر و سنگ(آتش) بفرستند، بعضی ها امروز به هر ناشناسی می گویند: بـرایم شـارژ بفرست!

 من آنروز در جبهه، اوقات فراغتم را در چاله هایی قبر مانند، قرآن می خواندم و استغفار می کردم و لذت می بردم، بعضی ها امروز در چت رو م ها به دنبال عشق ناشناس و گمشده ساعتها به بطالت، پرسه می زنند و روم عوض می کنند!

 من آنروز در هنگام عملیات، در گوشی بیسیم، یا زهرا (س) و یا حسین (ع) می گفتم و بعضی ها امروز در گوشی خود، از نفس، عشق، ناز و فدایت شوم به نامحرم و ناشناس!

 من آنروز با بند انگشتانم، با ذکر استغفرالله وقت می گذراندم و بعضی ها امروز با دگمه های بیجان موبایل برای اس ام اس های عاشقانه جدید و یا کلیدهای کیبورد برای ارسال پیام های عمومی دعوت به دوستی در روم ها !

 من آنروز باد گیرم را تا روی دست و پا می کشیدم تا شیمیایی نشوم، بعضی ها امروز شلوار و مانتوی کوتاه را انتخاب کرده اند که فضا را هم آلوده کنند!

 من آنروز قبل از عملیات از حلالیت خواهی از همرزمانم و بعد از عملیات، از شکر خدا و یاد دوستان شهیدم صحبت می کردم و بعضی ها امروز از پایان سریال های عاشقانه فارسی وان و من و تو و مارک نوشیدنی های سر میز آنها !

 من آنروز بعد از عملیات از بلندگوهای گوشه و کنار خط ، بهر نبردی بی امان ... را می شنیدم ، و بعضی ها امروز با سیستم گوش خراش ماشین، آهنگ های رپ با الفاظ رکیک به ...  !

 من آنروز خواب را بر چشمانم حرام می کردم تا ذلیل حمله غافلگیرانه دشمن نشوم ، بعضی ها امروز خواب را با نگاه به مانیتور کوچک موبایل برای اعلام تعهد به نامحرم ، بر خود حرام کرده اند!
نه ! این قرارمان نبود ! ما رفتیم تا شما نیز راهمان را ادامه دهید، رفتیم تا امنیت امروز را به ارمغان بیاوریم و تو بتوانی در آرامش زندگی کنی ! رفتیم تا دشمن، نتواند حیای شما را به بی حیایی تبدیل کند، رفتیم تا اطاعت کنیم از قرآن و رسول و اولی الا مر، تو هم مراعات کن! برگرد و اندکی بیاندیش ؛ ... ما خون دلها خورده ایم !

دعا برای نزول باران ...


اهالی روستایی تصمیم گرفتند که برای نزول باران دعا کنند...
روزی که یک جا جمع شدند، فقط یک پسر بچه با چتر آمده بود.
این یعنی اعتقاد...
یعنی اوج تکیه بنده ای به خدا
یعنی اوج ایمان به قادر بی همتا
چقدر وقتی دعا می کنیم، خواسته مونو بر آورده شده می انگاریم؟؟؟!!؟؟؟
مگه شک داریم که خدا می تونه...؟

امام زمانمان را ببینیم ...

امام زمانمان را ببینیم ...

 شاگرد: استاد، چکار کنم که خواب امام زمـان (عج) رو ببینم؟

  استاد: شب یک غذای شور بخور، آب نخور و بخواب. شاگرد دستور استاد رو اجرا کرد و برگشت.

 شاگرد: استاد دیشب دائم خواب آب میدیدم!‏ خواب دیدم بر لب چاهی دارم آب می نوشم.

 کنار نهر آبی در حال خوردن آب هستم! در ساحل رودخانه ای مشغول...

 استاد: تشنه آب بودی خواب آب دیدی:

تشنــه ی امـام زمـان (عج) شــو

تا خواب امـام زمـان (عج) ببینی.

دو نکته جالب از قرآن

2 نکته جالب از قرآن:

1. دو آیه در قرآن کریم هست که صنعت قلب مستوی یا عکس کامل دارد، یعنی از هر دو سو یکسان خوانده می شود:   " کل فی فلک " یس ، 40        و      ربک فکبر " مدثر ، 3

2. دو آیه در قرآن هست که تمامی حروف الفبا در آنها به کار رفته است:

الف: آیه 154 سوره آل عمران

      ( ثم انزل علیکم من بعد الغم امنه و نعاسا یغشی طا ئفه منکم ... تا آخر آیه )

ب: آیه 29 ( آیه آخر ) سوره فتح

آغاز آن چنین است: " محمد رسول الله و... تا آخر آیه " .

ایرانی ها در آخرت (طنز)

ایرانی ها در آخرت (طنز)

 

میگن یه روز جبرئیل میره پیش خدا گلایه میکنه که: آخه خدا، این چه وضعیه آخه؟ ما یک مشت ایرونی داریم توی بهشت که فکر میکنن اومدن خونه باباشون! به جای لباس و ردای سفید، همه شون لباس های مارک دار و آنچنانی میخوان! بجای پابرهنه راه رفتن کفش آدیداس پاشون میکنن. هیچ کدومشون از بالهاشون استفاده نمیکنن، میگن بدون ‘بنز’ و ‘ب ام ونمیرن! اون بوق و کرنای اصرافیل هم گم شده

یکی ازش قرض گرفت و رفت دیگه خبری نشد! آقا من خسته شدم از بس جلوی دروازه بهشت رو جارو زدم امروز تمیز میکنم، فردا دوباره پر از پوست تخمه و پسته و هسته هندونه و پوست خربزه است! من حتی دیدم بعضیهاشون کاسبی هم میکنن و حلقه های تقدس بالای سرشون رو به بقیه میفروشن.

چند تاشون کوپون جعلی بهشت درست کردن و به ساکنین بخت برگشته جهنم میفروشن. چندتاشون دلالی باز کردن و معاملات املاک شمال بهشت میکنن. هفته پیش هم چند میلیون نفر تو چلوکبابی ایرانیها مسموم شدن و دوباره مردن. چند پزشک ایرونی به حوری ها بند کردن که الّا و بلّا بیایید دماغتونو عمل کنیم.

خدا میگه: ای جبرئیل! ایرانیان هم مثل بقیه، آفریده های من هستند و بهشت به همه انسان ها تعلق داره. برو یک زنگی به شیطون بزن تا بفهمی درد سر واقعی یعنی چی!!!

جبرئیل میره زنگ میزنه به جناب شیطان دو سه بار میره روی پیام گیر تا بالاخره شیطان نفس نفس زنان جواب میده: جهنم، بخش ایرانیان بفرمایید؟

جبرئیل میگه: آقا سرت خیلی شلوغه انگار؟

شیطان آهی میکشه و میگه: نگو که دلم خونه... این ایرونیها اشک منو در آوردن به خدا! میخوام

خودمو بازنشسته کنم.

شب و روز برام نگذاشتن! تا صورتم رو میکنم این طرف، اون طرف یه آتیشی به پا میکنن!
تا دو ماه پیش که اینجا هر روز چهارشنبه سوری بود و آتیش بازی! حالا هم که ای داد!!! آقا

نکن! بهت میگم نکن!!!

جبرئیل جان، من برم ... اینها دارن آتیش جهنم رو خاموش میکنن که جاش کولر گازی نصب کنن... یک عده شون بازار سیاه مواد سوختی بخصوص بنزین براه انداختن.

چند تاشون که روی زمین مهندس بودن میگن پل صراط ایراد فنی داشته که اونا افتادن تو جهنم.

دارن امضا جمع میکنن که پل باید پهن تر بشه.

هرروز هزاران ایرونی زنگ میزنن به اطلاعات و تلفن آتش نشانی جهنم رو میخوان
ببخش! من برم، بعدا صحبت میکنیم برم یه چماقی بچرخونم.!!

 

انتگرال بگیر!!!

 یه آقایی که دکترای ریاضی محض داشته، هر چقدر دنبال کار می گرده بهش کار نمیدن!! خلاصه بعد از کلی تلاش، متوجه میشه شهرداری تعدادی رفتگر بی سواد استخدام می کنه!!! میره شهرداری خودش رو معرفی می کنه و مشغول به کار میشه!... بعد از دو سه ماه میگن همه باید در کلاسهای نهضت شرکت کنید! این بنده خدا هم شرکت می کنه!! یه روز معلم محترم در کلاس چهارم، ایشون رو می بره پای تخته تا مساحت یک شکلی رو حساب کنه!

 تو این فکر بوده که انتگرال بگیره یا نه که می بینه همه دارن داد می زنن :انتگرال بگیر!!!...

خدا از من پرسید...

خدا از من پرسید: دوست داری با من مصاحبه کنی؟


پاسخ دادم: اگر شما وقت داشته باشید. خدا لبخندی زد و پاسخ داد: زمان من ابدیت است، چه سؤالاتی در ذهن داری که دوست داری از من بپرسی؟
من سؤال کردم: چه چیزی درآدمها شما را بیشتر متعجب می کند؟ خدا جواب داد:
اینکه از دوران کودکی خود خسته می شوند و عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و دوباره آرزوی این را دارند که روزی بچه شوند.
اینکه سلامتی خود را به خاطر بدست آوردن پول از دست می دهند و سپس پول خود را خرج      می کنند تا سلامتی از دست رفته را دوباره باز یابند.
اینکه با نگرانی به آینده فکر می کنند و حال خود را فراموش می کنند به گونه ای که نه در حال و نه در آینده زندگی می کنند.
اینکه به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهند مرد و به گونه ای می میرند که گویی هرگز نزیسته اند.
سپس من سؤال کردم: به عنوان پرودگار، دوست داری که بندگانت چه درسهایی در زندگی بیاموزند؟ خدا پاسخ داد:
اینکه یاد بگیرند که خوب نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند.
اینکه بخشش را با تمرین بخشیدن یاد بگیرند.
اینکه رنجش خاطر عزیزانشان تنها چند لحظه زمان می برد ولی ممکن است سالیان سال
زمان لازم باشد تا این زخم ها التیام یابند.
یاد بگیرند­که فرد غنی کسی نیست که بیشترین ها را دارد بلکه کسی است که نیازمند کمترین ها است.
اینکه یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را مشتاقانه دوست دارند اما هنوز نمی دانند که چگونه احساساتشان را بیان کنند یا نشان دهند.
اینکه یاد بگیرند دو نفر می توانند به یک چیز نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند.
اینکه یاد بگیرند کافی نیست همدیگر را ببخشند بلکه باید خود را نیز ببخشند.
با افتادگی خطاب به خدا گفتم: از وقتی که به من دادید سپاسگزارم، چیز دیگری هم هست که
دوست داشته باشید آنها بدانند؟ خدا لبخندی زد و گفت: فقط اینکه بدانند من اینجا هستم... "همیشه"

دلیل دیوانگی!!!

 پزشکی قانونی به تیمارستان دولتی سر کشی می کرد و مردی را میان دیوانگان دید که به نظر  خیلی باهوش می آمد. وی را صدا کرد و با کمال مهربانی پرسید: ببخشید آقا شما را به چه علتی  به تیمارستان آورده اند؟ مرد در جواب گفت: آقای دکتر، بنده زنی گرفتم که دختری 18 ساله داشت. روزی پدرم از این دختر خوشش آمد و او را به زنی گرفت. از آن روز به بعد زن من، مادر زن پدر شوهرش شد، چندی بعد دختر زن من که زن پدرم بود پسری زائید که نامش را چنگیز گذاشتند، چنگیز برادر من شد، زیرا پسر پدرم بود. اما در همان حال چنگیز نوه زنم بود و از این قرار نوه من هم می شد و من پدر بزرگ برادر نا تنی خود شده بودم! یه مدت بعد زن من پسری زائید و از آن روز زن پدرم، خواهر نا تنی پسرم و حتی مادر بزرگ او شد، در صورتی که پسرم، برادر مادر بزرگ خود و حتی نوه او بود. از طرفی چون مادر فعلی من یعنی دختر زنم خواهر پسرم می شود، بنده ظاهراً خواهر زاده پسرم شده ام، ضمناً من پدر مادرم و پدر بزرگ خود هستم. پس پدرم، هم برادر من است و هم نوه ام !!! حالا آقای دکتر اگر شما هم به چنین مصیبتی گرفتار می شدید، کارتان به تیمارستان نمی کشید ؟!

من منتظرم!

 

 همه در جست‌وجوی کوی تواند،  بی‌ آن‌که خوب تو را شناخته باشند. همه در هوای روی بهارند؛  بی آن‌که از غصه زمستان، به تنگ آمده باشند. همه در غربت شب، خوابیده‌اند، بی آن‌که از صدای خروس سحری سراغ بگیرند. پهنای شهر را وجب به وجب، گام به گام، کاویده‌ام. از نردبان‌های کوتاه و بلند مذاهب و مکتب‌ها، ایسم‌ها و فلسفه‌ها، از همه عبور کرده‌ام. رفته‌ام، فرو افتاده‌ام، برخاسته‌ام و خسته‌ام. می‌گویند تو گشایشی. فرج تویی. این گشایش باید شبیه یک گلستان باشد، پر از جوانه‌های صداقت. جایی برای تبسم بی‌دغدغه.  من منتظرم.

 قصه شوق، محال است به تقریر آید. کسی چه می‌داند راز رسیدن در دل یک مشتاق که مهجور مانده است چیست؟ کسی چه می‌داند جز دل روشن تو؟!

 ما از رفتن، تمنای رسیدن داریم و کوی مهدی خدا، انگار نزدیک است؛ زیر پلک یک ندبه، روی آواز یک سجاده و بر بلندای شکفتن یک صبح آدینه. از رو به روی خانه کعبه، صدایمان زده‌ای که: من گنجینه خدایم؛ اوج آرزوهای دیرینه، با سیرتی شبیه محمد(ص)، با شوری به وسعت دلتنگی و با جشنی از جنس خوش‌بختی.
عدالت، میوه درخت ظهور است که با دست‌های نیرومند و آسمانی تو غرس می‌شود. عدالت، یعنی برآمدن و تابیدن ماه برای همه چشم‌ها؛ حتی نابینا‌ها و شب‌پره‌ها. نزدیک‌تر می‌شوی، قرآن می‌خوانی و لبخند می‌زنی.

 من همان رؤیای صادقه‌ام که در قلب خدا تعبیر شد و اینک تعبیر رؤیای خدا در سرزمین سوخته انسان.

 از تولد حرف می‌زنی. تولد دوباره روزی‌‌های معنوی و مادی. تولد دیگرباره جان‌های عاشق سرفرازی. مکث دیدار و زیبایی بر دشت خشک  بی‌کسی و تنهایی. حضور پیوسته باران بر کام‌های تشنه ابدی. از راه می‌رسی، بیدار می‌شویم، راه می‌رویم و همه سرزمین‌های نرفته دانش و اندیشه، در کنار خاک پای تو، بر ما مکشوف می‌شود. به جزای ستم‌ها که بر خلایق مظلوم؛ آوار گشته بود. بر سر ظالمان، غضب می‌باری و شیوه نوازش را ترویج می‌کنی. در انتظار توییم!

درد و دل کامپیوتری!

ای خدا windows دل را باز کن
یک print از رحمتت آغاز کن
option
غم را خدایا on مکن
file
اشکم را خدایا Run مکن
نام تو password درهای بهشت
آدرس email سایت سرنوشت
ای خدا حرف دلم با کی زنم؟
help
می خواهم که F1 می زنم
refresh
این دل به الطاف تو است
save
انعامش در این ماه نو است
با clear کردن ذهن از گناه
ما به تو می آوریم عذر و پناه
ای خدا این کهنه دل format نما
از خود و قرآن مکن ما را جدا

أین تذهبون؟

جماعت‌! کجـا می‌رویـم‌؟ چـرا به‌ زمیـن‌ و آسمـان‌ بـد می‌گـوییم‌؟
چرا از روزگار گله‌ می‌کنیم‌؟ چرا تحمل‌ خودمان‌ را نداریم‌؟ چرا با لبخند بیگانه‌ایم‌؟ چرا غصه‌ها به‌ جانمان‌ چنگ‌ انداخته‌؟
چـرا از یکـدیگـر خسته‌ایم‌؟ چرا به‌ آب‌ و آسمان‌ نگاه‌ نمی‌کنیم‌؟ چـرا انتظار بهار را نمی‌کشیم‌؟

چـرا دیگـر صورت‌هامان‌ "ناضره‌" نیست‌؟ چرا چشم‌هامان‌  "الی‌ ربّک‌ ناظره‌"  نیست‌؟
مگـر فراموشمان‌ شده‌ زمین‌ از آن‌ خداست‌ و  "
یورثها من‌ یشاء من‌ عباده‌
" ؟
مگـر فراموشمان‌ شده‌  "
والعاقبة‌ للمتقین
" ؟
چـرا دل‌هایمان‌ را به‌ "
إنّ الارض‌ یرثها عبادی‌ الصالحون‌
" خوش‌ نمی‌کنیم‌؟

چـرا منتظر "الساعة"  که‌  "قریب"  است‌ نیستیم‌؟
چـرا برای‌  "
یوم‌ الخروج
"  روزشماری‌ نمی‌کنیم‌؟
چـرا به‌  "
والله‌ متم‌ نوره‌" یقین‌ نداریم‌؟
جماعت‌!  باور بیاورید به‌ وعده‌ خداوند؛ "لیستخلفنّهم‌ فی‌ الارض‌
"  دروغ‌ نیست‌.
 "
لیظهره‌ علی‌ الدین‌ کلّه
" جدّی‌ است‌، اگر چه‌ مشرکان‌ را خوش‌ نیاید.
جماعت‌!  "
انشق‌ القمر
"  در پیش‌ است‌.
"
اقترب‌ الساعة
"  چشم‌ برهم‌ زدنی‌ طول‌ نمی‌کشد.
"
یوم‌ الفتح
"  از راه‌ می‌رسد و خدا نکند در آن‌ روز از کسانی‌ باشیم‌ که‌ ایمان‌ به‌ دردمان‌ نخورد.
جماعت‌!  نمازهایتان‌ را با  "
أمّن‌ یجیب‌ المضطر
"  ختم‌ کنید.
و به‌ یاد داشته‌ باشید منت‌ خدا را بر "الذین‌ استضعفوا فی‌ الارض‌
"
او همه‌ تشنگان‌ را با  "
ماء معین‌
" سیراب‌ می‌کند.
جماعت‌!  خـداوند اراده‌ کرده‌ است‌ که‌ ما قوی‌ باشیم‌ که‌ او را دوست‌ بداریم‌ و او دوستمان‌ بدارد.
خداونـد به‌  "
اقامواالصلوة
"  ما افتخـار می‌کند.
"
اتواالزکوة
" مـا را به‌ رخ‌ دنیاطلبان‌ می‌کشد.
از "
امروا به‌ معروف‌ و نهوا عن‌ المنکر
"  مـا حظ‌ می‌کند.
جماعت‌! ما تنها نیستیم‌. "
أینما تکونوا یأت‌ بکم‌ اللّه‌ جمیعاً
"  دست‌ به‌ سر کردن‌ ما نیست‌.
چـرا نوید  "
بقیـة‌الله‌ خیـرلـکم
"  را به‌ یکدیگر نمی‌دهیم‌؟ به‌ خدا قسم‌ زمین‌، مرده‌ نمی‌ماند!
بـه‌ خـدا قسـم‌  "
جـاء الحق‌
"  آمدنی‌ است‌! "
زهـق‌ البـاطل
"  شدنی‌ است‌!

و وای‌ به‌ حـال‌ مـا  اگر از مفلحـونِ  "حـزب‌ الله‌"  نبـاشیم‌... .

امام زمانمان را ببینیم ...

 شاگـرد: استاد، چکار کنم که خواب امام زمـان (عج) رو ببینم؟

 استاد: شب یک غذای شور بخور، آب نخور و بخواب. شاگرد دستور استاد رو اجرا کرد و برگشت.

 شاگـرد: استاد دیشب دائم خواب آب میدیدم!‏ خواب دیدم بر لب چاهی دارم آب می نوشم.

 کنار نهر آبی در حال خوردن آب هستم! در ساحل رودخانه ای مشغول...

 استاد: تشنه آب بودی خواب آب دیدی‏؛‏

تشنــه ی امـام زمـان (عج) شــو

تا خواب امـام زمـان (عج) ببینی.

داستانی کوتاه از شیطان...

مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند.

لباس پوشید و راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.

مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد و درهمان نقطه مجدداً زمین خورد! او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید.

مرد پاسخ داد: «من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید. از این رو چراغ اوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم». مرد اول از او فراوان تشکر کرد و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه دادند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ به دست درخواست کرد تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند.

مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری کرد. مرد اول درخواستش را دو بار دیگر تکرار کرد  و مجدداً همان جواب را شنید. مرد اول سوال کرد که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند. مرد دوم پاسخ داد:((من شیطان هستم.)) 

مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد. شیطان در ادامه توضیح داد: من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم. وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به مسجد برگشتید، خدا همه  گناهان شما را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه دوباره به راه مسجد برگشتید. به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده تان را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان راخواهد بخشید. بنا براین من سالم رسیدن شما را به خانه خدا (مسجد) مطمئن ساختم. کار خیری را که قصد دارید انجام دهید به تعویق نیندازید. زیرا هرگز نمیدانید چقدر اجر و پاداش ممکن است از مواجهه با سختیهای در حین تلاش به انجام کار خیر دریافت کنید.

طنز آقا جواد!


نام : جواد
نام خانوادگی : خیابانی
استعداد ها :
-قابلیت تشخیص خستگی بازیکن از روی ساق پای آنها!
-پیشگویی اینکه هر تیمی که ببازه یعنی اینکه بازی را باخته و هر تیمی که ببره یعنی بازی را بُرده!!
- قابلیت گفتگو با بازیکن از فاصله هزار متری!!! به عنوان مثال:
گگللللللللللل!  نه نه نهههههه! گل نبووود! کریم عصبانی نشو کریم نباید این کارا رو  بکنی! . داور می خواد کارت بدهنه داور کارت نده! «ابتدای بازی ایران و کره شمالی»


- گزارش دقیق زمان هر بازی:


بله بازی امروز ...
نه الان دیگه بیست دقیقه بامداده الان دیگه تو فردا هستیم!!
آره الان دیگه امروز نیست الان فرداست که دارید این بازی رو می بینید!!!
آره بازی فردا
نه امروز عجب بازی شده ...
افتخارات :
پیدا کردن بازیکنان مخفی شده : سرزن های لیورپول کوشن؟ آها یکیشون رو دیدم!
گزارش راز بقا : گنارو گاتوسو مثل یک پلنگ زخمی که شکارش از دستش فرار کرده دنبال توپ می دَوِه و دل پیرو هم می دونه اگه تو چنگ این پلنگ زخمی بیفته کاری ازش برنمیاد/«بازی میلان و یوونتوس چند سال پیش»
خدایی از این یکی نمیشه گذشت:
بواتنگ، نه ببخشید آلابا، شایدم گوستاوو بود که مرتکب پنالتی شد به هر حال یکی اونجا پنالتی کرد.

ارزش زمان!

حکایت بانک زمان:

تصور کنید حساب بانکی دارید که در آن هر روز صبح 86400 تومان به حساب شما واریز می گـردد و شمـا فقط تا آخر شب فرصت دارید تا همه پول ها را خرج کنید چون اخر وقت حساب شما خود به خود خالی می شود.                
در این صورت شما چه خواهید کرد ؟
البته سعی می کنید تا اخرین ریال را خرج کنید!

هر یک از ما یک چنین حساب بانکی داریم ؛ حساب بانکی زمان!
هر روز صبح در بانک زمان شما 86400 ثانیه واریز و تا پایان شب به پایان می رسد . هیچ برگشتی در کار نیست و هیچ مقداری از این زمان به فردا اضافه نمی شود. ارزش یک سال را دانش اموزی که مردود شده ، می داند.
ارزش یک ماه را مادری که فرزند نارس به دنیا اورده ، می داند.
ارزش یک هفته را سردبیر یک هفته نامه می داند. ارزش یک ساعت را عاشقی که انتظار معشوق را می کشد.
ارزش یک دقیقه را شخصی که از قطار جا مانده . ارزش یک ثانیه را ان که از تصادفی مرگبار جان به در برده ، می داند.

باور کنیدهر لحظه گنج بزرگی است ! گنجتان را آسان از دست ندهید! 

به یاد داشته باشید:

زمان به خاطر هیچ کس منتظر نمی ماند!

  فراموش نکنید:

                           دیروز به تاریخ پیوست.

                                 فردا معما است.

                                           و امروز هدیه است.

هرچه کُنی بُکن مَکن ترک من ای نگار من                  
هرچه بَری بِبر مَبر سنگدلی به کار من

هرچه هِلی بِهل مَهل پرده به روی چون قمر               
هرچه دَری بِدر مَدر پردۀ اعتبار من

هرچه­کِشی بِکش مَکش باده به بزم مدعی               
هرچه خوری بخور­مخور­خون من ای نگار­من

هرچه دَهی بِده مَده زلف به باد ای صنم                   
هرچه نَهی بِنه مَنه پای به رهگذار من

هرچه ­کُشی­ بُکش مَکُش ­صید حرم ­که نیست خوش   
هرچه شَوی بِشو مَشو تشنه بخون زار من

هر چه بُری بِبر مَبُر رشتۀ الفت مرا                         
هرچه کَنی بِکن مَکن خانۀ اختیار من

هرچه رَوی بُرو مَرو راه خلاف دوستـی                     
هرچه زَنی بِزَن مَزَن طعنــه به روزگـار من

"برای او که دیر کرده است!"

دستنوشته هایی از جنس نوجوانی

"برای او که دیر کرده است!"

 

" خسته‌ شدم‌ از این‌ همه‌ شلوغی‌ و این‌ همه‌ سروصدا. باز هم‌ به‌ میان‌ مردمان‌ می‌آیم‌ و به‌ صداها گوش‌ می‌دهم‌. شاید صدایت‌ را بشنوم‌ یا ببینمت‌! هر روز به‌ دنبال‌ تو می‌گردم‌ و زمزمه‌ می‌کنم‌: «برایم‌ سخت‌ است‌ که‌ خلق‌ را ببینم‌ و تو از نظرم‌ پنهان‌ باشی‌ و هیچ‌ صدایی‌ از تو به‌ گوشم‌ نرسد.»

فرازی‌ از دعای‌ ندبه‌

 

" طلوع‌ کن‌! بودنم‌ را با بودنت‌ تازه‌ کن‌. من‌ با تو به‌ ستاره‌ها می‌رسم‌."

 

مادرم‌ می‌گوید: «همه‌ چیز دیر و زود دارد امّا سوخت‌ و سوز ندارد!»

امّا نه‌، آمدن‌ تو نه‌، دیر و زود که‌ دارد هیچ‌، سوخت‌ و سوز هم‌ دارد. باور نمی‌کنی‌؟ بیا و ببین‌ آتش‌ دوری‌ات‌ چگونه‌ دلِ ما را سوزانده‌ است‌!

 

تا کی‌ مانند پرنده‌های‌ آشیانه‌ گم‌ کرده‌ در جستجوی‌ تو باشیم‌؟ به‌ انتظار آمدنت‌ پنجره‌ای‌ رو به‌ آینه‌های‌ سبز باز کرده‌ام‌ و هر صبح‌ و شب‌ در پشت‌ این‌ پنجره‌ به‌ جادّه‌ چشم‌ دوخته‌ام‌ تا بیایی‌.


 

 

الهی!

الهـی!

باز آمدیم با دو دست تُهی چه باشد اگر مَرحمی بر خستگان نَهی

الهـی!

گرفتار آن دَردم که تو دوای آنی و در آرزوی آن سوزم که تو سرانجام آنی

الهـی!

چراغ دل مُریدانی و اُنس جانِ غریبانی، کریما! آسایش سینه مُحبّانی و نهایـت همّـتِ قاصدانی

الهـی!

عاجز و سرگردانم،­ نه آنچه دانم دارم و­نه­آنچه­دارم دانم

الهـی!

چون به تو بنگریم شاهیم و تاج بر سر و چون به خود نگریم­خاکیم و­از خاک کمتر

الهـی!

هر کس تو را شناخت هر چه غیر تو بود بیانداخت.

عید فطر مبارک

عید سعید فطر،

عید آسودگی از آتش غفلت

و رهیدگی از زنجیر نفس،

بر میهمانان حضرت حق مبارک باد.


سرآغاز

با سلام و صلوات بر محمد و آل محمد (ص)

و با استعانت از پروردگار متعال،

و به یاری امام زمان (عج)،

ضمن عرض خیر مقدم خدمت شما دوست عزیز، وبلاگ محض یار فعالیت های خود را در زمینه اشاعه فرهنگ مهدویت و دفاع مقدس و ... آغاز می نماید.

امید آن داریم که با عنایت خداوند متعال و استفاده از نظرات شما عزیزان این بار گران به سر منزل مقصود برسد.

ان شاءالله