"برای او که دیر کرده است!"
- دوشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۲، ۰۹:۰۳ ب.ظ
- ۰ نظر
دستنوشته هایی از جنس نوجوانی
"برای او که دیر کرده است!"
" خسته شدم از این همه شلوغی و این همه سروصدا. باز هم به میان مردمان میآیم و به صداها گوش میدهم. شاید صدایت را بشنوم یا ببینمت! هر روز به دنبال تو میگردم و زمزمه میکنم: «برایم سخت است که خلق را ببینم و تو از نظرم پنهان باشی و هیچ صدایی از تو به گوشم نرسد.»
فرازی از دعای ندبه
" طلوع کن! بودنم را با بودنت تازه کن. من با تو به ستارهها میرسم."
مادرم میگوید: «همه چیز دیر و زود دارد امّا سوخت و سوز ندارد!»
امّا نه، آمدن تو نه، دیر و زود که دارد هیچ، سوخت و سوز هم دارد. باور نمیکنی؟ بیا و ببین آتش دوریات چگونه دلِ ما را سوزانده است!
تا کی مانند پرندههای آشیانه گم کرده در جستجوی تو باشیم؟ به انتظار آمدنت پنجرهای رو به آینههای سبز باز کردهام و هر صبح و شب در پشت این پنجره به جادّه چشم دوختهام تا بیایی.
- ۹۲/۰۵/۲۱