یک مشهد یواشکی لطفاً ...
- پنجشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۳، ۰۲:۱۸ ب.ظ
- ۳ نظر
باید یواشکی رفت...
مثلاً یک روز صبح به جای دانشگاه انداخت رفت ترمینال،
اولین اتوبوس را سوار شد. پانزده ساعت در ولووی درب و داغان بیست و چند
ساله مچاله شد. از لای پردهی چرک تاب آبی و از پشت پنجرهی گرد و خاک
گرفته جاده را پایید؛ و منتظر ماند تا هوا تاریک شود و راننده بگوید:
«مشهده! رسیدیم. التماس دعا!»
بعد با لبخندی پیاده شد؛ نشست در
اتوبوس واحد و یک راست رفت حرم، تا خود صبح در شلوغی های صحن و رواق ها
گم شد. آخرش هم از فرط خواب و خستگی و ترس چوب پر خادم و «آقا نخواب!» یک
گوشه کز کرد و زانو را جمع کرد داخل شکمُ و در همان
حال هم خوابید و هم بیکسی و بی پناهی و بیچارگی خود را نشان امام داد و
شاید هم یک دلِ سیر ...
بعد صدای نقاره زنی که تمام شد و آفتاب زد،
با گردنی کج و قدمهای آهسته از باب الجواد آمد بیرون.. و دوباره ترمینال و
اولین اتوبوس ولووی بیست و چند سالهی درب و داغان و... یک دلِ تنگ که
آرام گرفته.
یک مشهد یواشکی لطفاً ...
- ۹۳/۰۱/۱۴
بهترین چیز براى حفظ شخصیت زن آن است که مردى را نبیند و نیز مورد مشاهده مردان قرار نگیرد.
بحارالأنوار: ج ۴۳، ص ۵۴، ح ۴۸٫
سلام علیکم
ایام شهادت حضرتش تسلیت باد ..
آه مادرم ...
التماس دعا