عاشقانه ها...
- يكشنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۳، ۱۱:۲۵ ق.ظ
- ۲ نظر
مرد رو به همسرش کرد و گفت:
من با بقیه مرد ها فرق دارم...
یه موقع چادرتو قرص نگرفتی، باید منو فراموش کنی...
نبینم حتی یه تار موت بیرون باشه...
تو جمع باید پیش من بشینی...!
همکلاسیمه، دوستمه، فامیلمونه...
از اینا نداریم ، تو فقط منو میشناسی...
نا محرم...نامحرمه، پسر عمو و پسر دایی و از این جور چیزا هم نداریم...
همین طوری که بیرون چادر میپوشی و رعایت میکنی؛ اینجور جا ها هم باید همین طور باشی...
مسئولیت مالی زندگی به عهده منه...
نیازی نمیبینم بخوای بیرون خونه کار کنی...
تو خونه هم از خودت زیاد کار نکش... یک عمر بهت نیاز دارم...
تنها دختری که جلوش زانو زدم تو بودی...
اینو بدون روزی که جلوی دختری غیر از تو زانو بزنم، روزیه که بخوام بند کفش دخترمون رو ببندم...
حالا بگو، با من بودن برات سخته...؟؟!
زن هم رو به همسرش گفت:
زندگی با تو...
هر لحظه برام آرامشه...
غیر از این بود، سخت بود...
میدونی؟؟؟
آدم باید یکیو داشته باشه...
یکی که نبودنش بشه دلیل تمام خوش نگذشتن های دنیا…
یکی باید باشه که دلیل لذت بردنت زیر بارون بشه...
و برای من تو تنها کسی...
راستی بریم زیر بارون با هم قدم بزنیم...؟!
- ۹۳/۱۱/۲۶