آقا... نخوان
- دوشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۳۹ ب.ظ
- ۰ نظر
آقــا جـان نـخوان...
هـر دوشنـبـه و پـنـج شنبـه داغ ِ دل تـازه میکـنی کـ چـه ؟
کـم غصـه داری ؟!
پـرونـده من کـ خـوانـدن نـدارد عـزیـز دل
خستـه ام از ایـن احسـاس هـای فـلـه ای ؛
پُـرَم ... بـدجور ...
نـه ! مـن یکی اهل عمـل نمیشـوم ...
راوی ارونـد میگفت کـ تـو روی مـا حساب بـاز کـرده ای ؛
جـسارت است ولی ، مـعطـل مـن یـکی نبـاش ...!
گفتی تا انگشت های دستت را بشماری برمیگردم...
- ۹۴/۰۴/۱۵