دلتنگی ها...
- چهارشنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۲، ۰۷:۵۵ ب.ظ
- ۱ نظر
جای خالی
"جای خالی را با عبارت مناسب پر کنید"
.
.
.
جای خالیات را هیچ کس نمیتواند پر کند
برگرد
.
.
.
جای خالیات را هیچ کس نمیتواند پر کند
برگرد
سبز آمدی، سرخ رفتی، حال آنکه سپید سپید زیستی و صداقت، تنها واژه ای است که برازنده نام توست. تو از زلالی آینه، هر آینه فراتری. در تو کرامت باران موج می زند. با تلاوت قرآن هم آغوشی و دست هایت، مونس آسمان مدینه اند.
65 سال، عاشقانه زیستی و 34 سال را صادقانه امامت کردی تا پر پر دانه های نجابتت به انگور زهر آلود منصور آغشته شد.
ای سعادت سپید! شب شهادتت اشک می ریزیم و ستایش می کنیم غربت ستودنی ات را.
از کدام برکه نوشیده ای که دست در دست ملائکه، بال و پرت رهسپار بهشت جاودان شد؟
ای انیس مدام سجاده و هم نشین شبانه قرآن! آفتاب عظمتت همیشه بر فراز آسمان مسلمانان، روشنایی بخش است. تمام سپیده هامان را به صداقت نامت استواریم.
شب شهادتت غمنامه ای می نویسیم به مظلومیت باران، آن زمان که آسمان غربتت را گریست.
ای ششمین ستاره تابناک امامت و ولایت، صادق آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلّم)! نامت را با افتخار به دل های غریبمان می سپاریم تا یادت آرام بخش سینه های بی تابمان باشد.
خلاصه ای از مشخصات صادق آل
محمد (ص)
اسم : جعفر
لقبها
: صادق- مصدق - محقق - کاشف الحقایق - فاضل - طاهر - قائم - منجی -
صابر
کنیه : ابوعبدالله - ابواسماعیل - ابوموسی
نام
پدر : حضرت امام محمد باقر ( علیه السلام )
نام مادر :
فاطمه ( ام فروه ) دختر قاسم بن محمد بن ابی بکر
زمان تولد
: هفدهم ربیع الاول سال ۸۳ هجری
در روز جمعه یا دوشنبه ( بنا بر اختلاف
) در هنگام طلوع فجر مصادف با میلاد حضرت رسول . بعضی ولادت ایشان را روز سه شنبه
هفتم رمضان و سال ولادت ایشان را نیز برخی سال ۸۰ هجری ذکر کرده اند
.
محل تولد : مدینه منوره
عمر شریفش : ۶۵
سال
مدت امامت : ۳۴ سال
زمان رحلت ( شهادت )
: ۲۵ شوال سال ۱۴۸ هجری درباره زمان شهادت نیز گروهی ماه شوال و دسته ای
دیگر ۲۵ رجب را بیان کردند
قاتل : منصور دوانیقی بوسیله
زهر
محل دفن : قبرستان بقیع
زنان معروف حضرت :
حمیده دختر صاعد مغربی ، فاطمه دختر حسین بن علی بن الحسین بن علی بن أبی
طالب( ع)
فرزندان پسر : موسی ( علیه السلام ) -
اسماعیل - عبدالله - افطح - اسحاق - محمد - عباس - علی
فرزندان دختر :
ام فروه - فاطمه - اسما که اسماعیل ، عبدالله وام فروه مادرشان فاطمه دختر
حسین بن علی بن حسین ( علیهما السلام ) ( نوه امام سجاد ) است . وامام موسی کاظم
(علیه السلام) ، اسحاق و محمد که مادرشان حمیده خاتون می باشد . و عباس ، علی ،
اسماء و فاطمه که هر یک از مادری به دنیا آمده اند .
نقش روی انگشتر
حضرت : ما شاء الله لا قوة إلا بالله ، أستغفرالله .
اصحاب
معروف امام صادق (علیه السلام) : ابان بن تغلب - اسحاق بن عمار- برید -
صفوان بن مهران - ابوحمزه ثمالی – حریر بن عبدالله سجستانی زراره بن اعین شیبانی -
عبدالله بن ابی یعفور-عمران بن عبدالله اشعری قمی .
روز زیارت ایشان
: روزهای سه شنبه می باشد .
رخسار حضرت : بیشتر شمایل
آن حضرت مثل پدرشان امام باقر (علیه السلام) بود . جز آنکه کمی لاغرتر و بلند تر
بودند .
مردی میانه بالا ، سفید روی ، پیچیده موی و پیوسته صورتشان چون آفتاب می
درخشید . در جوانی موهای سرشان سیاه و در پیری سفیدی موی سرشان بر وقار و هیبتشان
افزوده بود . بینی اش کشیده و وسط آن اندکی برآمده بود وبر گونه راستش خال سیاه
رنگی داشت .
مقیم لندن بود، تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می
پردازد. راننده بقیه پول را که برمی گرداند ۲۰ سنت اضافه تر می دهد!
می گفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت اضافه را برگردانم
یا نه؟ آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست سنت را پس دادم و گفتم آقا این را
زیاد دادی …
گذشت و به مقصد رسیدیم . موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت
آقا از شما ممنونم . پرسیدم بابت چی ؟ گفت می خواستم فردا بیایم مرکز شما
مسلمانان و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم. وقتی دیدم سوار ماشینم شدید
خواستم شما را امتحان کنم . با خودم شرط کردم اگر بیست سنت را پس دادید
بیایم . فردا خدمت می رسیم!
تعریف می کرد : تمام وجودم دگرگون شد حالی شبیه غش به من دست داد . من
مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست سنت می فروختم …
انیشتین برای رفتن به سخنرانی ها و تدریس در دانشگاه از راننده مورد
اطمینان خود کمک می گرفت. راننده وی نه تنها ماشین او را هدایت می کرد بلکه
همیشه در طول سخنرانی ها در میان شنوندگان حضور داشت بطوریکه به مباحث
انیشتین تسلط پیدا کرده بود! یک روز انیشتین در حالی که در راه دانشگاه بود
با صدای بلند گفت که خیلی احساس خستگی می کند؟
راننده اش پیشنهاد
داد که آنها جایشان را عوض کنند و او جای انیشتین سخنرانی کند چرا که
انیشتین تنها در یک دانشگاه استاد بود و در دانشگاهی که سخنرانی داشت کسی
او را نمی شناخت و طبعا نمی توانستند او را از راننده اصلی تشخیص دهند.
انیشتین قبول کرد، اما در مورد اینکه اگر پس از سخنرانی سوالات سختی از وی
بپرسند او چه می کند، کمی تردید داشت.
به هر حال سخنرانی راننده به نحوی عالی انجام شد ولی تصور انیشتین درست از آب درامد.
دانشجویان
در پایان سخنرانی شروع به مطرح کردن سوالات خود کردند. در این حین راننده
باهوش گفت: سوالات به قدری ساده هستند که حتی راننده من نیز می تواند به
آنها پاسخ دهد. سپس انیشتین از میان حضار برخواست و به راحتی به سوالات
پاسخ داد به حدی که باعث شگفتی حضار شد!
آی ...! ...
جنگ سایبری ات ثواب نمازهایت را کم نکند ...
حواست هست ...
آدمی اگر پیامبر هم باشد از زبان مردم آسوده نیست، زیرا:
اگر بسیار کار کند، میگویند احمق است !
اگر کم کار کند، میگویند تنبل است !
اگر بخشش کند، میگویند افراط میکند ! اگر جمع گرا باشد، میگویند بخیل است !
اگر ساکت و خاموش باشد، میگویند لال است !
اگر زبان آوری کند، میگویند وراج و پر گوست !
اگر روزه برآرد و شبها نماز بخواند، میگویند ریا کار است !
و اگر نکند، میگویند کافر است و بی دین !
لذا نباید بر حمد و ثنای مردم اعتنا کرد
و جز از خداوند نباید از کسی ترسید.
پس آنچه باشید که دوست دارید.
شاد باشید، مهم نیست این شادی چگونه قضاوت شود.
«تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آینه قلبم منقوش است.
عزیزم، امیدوارم خداوند شما را به سلامت و خوشی در پناه خودش حفظ کند. [حال] من با هر شدتی باشد می گذرد ولی به حمدالله تاکنون هرچه پیش آمد خوش بوده و الان در شهر زیبای بیروت هستم.
حقیقتا جای شما خالی است. فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراهم نیست که این منظره عالی به دل بچسبد …
ایام عمر و عزت مستدام.
تصدقت. قربانت؛ روح الله.»
کاش به جای این همه باشگاه زیبایی اندام
یه باشگاه زیبایی افکار هم داشتیم
مشکل امروز ما اندام ها نیستن ، افکارها هستن !
کاش مردان حرمت مرد بودنشان را بدانند
و زنان شوکت زن بودنشان را؛
کاش مردان همیشه مرد باشند
و زنان همیشه زن!
آنگاه هر روز نه روز “زن”،
نه روز “مرد” بلکه روز “انسان” است.
چشمانت را بر هم بگذار و خیال کن...
تو هم مثل من خیال کن
نفس بده به خیالت، بگذار خیالت پر بگیرد و بپرد
و آنقدر برود تا نفست گره بخورد با نفس مولایم
چشمانت را بر هم بگذار و بشنو صدای گام های مولایم را
بشنو طنین اناالمهدی اش را که لرزه می اندازد بر پیکره ام
لرزه می اندازد و بیدار میکند دلی را که سالهاست به خواب رفته
میدوزم چشمهایم را بر ضریح گامهایش
چه سر به زیر میشود دلم، چه نجیب میشود چشمانم
میخواند برایم...
صدای صوت قرآنش، مرا میبرد به حس احسن الحال دعای تحویل
و عید میشود ثانیه ثانیه ام
چه حال غریبی است مولایم
که هستی و نیستی
که نیستی و هستی
نه... تو هستی آفتاب عالم تاب من
فقط باید پرده ها را کنار بزنم
مولایم!
چه در خیال و چه در واقعیت
به انتظارت ایستاده ام
اللهم عجل لولیک الفرج
ولی کسی نمی نوشید فقط نگاه می کردند
همه منتظر بودند ببینند اخر این اب رو کی می خوره
بله اخر دادند به یه اسیر
قمقمه ی آبت را به اسیر عراقی دادید....
به دشمنت...
حال آنکه تصویر می گوید تو تشنه تری
عصر غربت لاله هاست
اینجا کسی دیگر از شهیدان نمی گوید
از آنان که تلاطمی هستند در این دنیای سرد و سکوت
ما بعد از شما هیچ نکردیم
چفیه هایتان را به دست فراموشی سپردیم
و وصیت نامه هایتان را نخوانده رها کردیم
پلاکهایتان را که تا دیروز نشانی از شما بود امروز گمنام مانده است ...