سیاهـــی چادر تو از ســرخی خون من کوبنده تـر است
- پنجشنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۳، ۱۲:۵۳ ب.ظ
- ۰ نظر
آمـــده بود مرخصی..
داشتیم در موردجبهــــﮧ با هم حرف می زدیــم...
لابه لای صحبت گفتم :
«کـــاش می شد من هم باهات بیام جبـهـــﮧ!!»
لبخــندی زد و پاسخـــی داد که قـــانع شدم. گفت:
« هیــچ می دانی سیاهـــی چادر تو از ســرخی خون من کوبنده تـر است؟
همیــن که حجــ♥ـابت را رعایت کنـــی ، مبـــارزه ات را انجـــام داده ای »
- ۹۳/۱۲/۰۷