محـض یـار

گر نیـایی فقیر می میرم...

محـض یـار

گر نیـایی فقیر می میرم...

محـض یـار

به نام منشأ تفکّر و دانایی
.....
خدایا!
یادمـان بـده ...
یادمان باشد...
یادت باشیم...
............
اگر با خدا باشیم خدا کافیست
بهترین دوست و استاد و معلم و همراه خداست
پس بیایید تصمیم بگیریم از خدای صالحین غافل نشویم ... انشاءالله
منتظر نظرات و انتقادات شما عزیزان هستم
ایمیل: montazar110@yahoo.com

کلمات کلیدی
نویسندگان

۱۶ مطلب در آبان ۱۳۹۲ ثبت شده است


حسیــن جان!
ﺭﺍﺳﺖ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﻋﺎﻟﻢ ﺍﺯ ﭼﻬﺎﺭ ﻋﻨﺼﺮ ﺗﺸﮑﯿﻞ ﺷﺪﻩ : آب-آتش-خاک-هوا
آبـــی کـه ﺍﺯ ﺗﻮ ﺩﺭﯾﻎ ﮐﺮﺩﻧﺪ
آتشی ﮐﻪ ﺩﺭ ﺧﯿﻤﻪ ﮔﺎﻫﺖ ﺍﻓﺘﺎﺩ
خاکی ﮐﻪ ﺷﺪ ﺳﺠﺪﻩ ﮔﺎﻩ ﻭ ﻃﺒﯿﺐ ﺩﺭﺩﻫﺎ
ﻭهــوائـی که عمریست افتاده بر دلها
ﺗﺮﮐﯿﺐ ﺍﯾﻦ ﭼﻬﺎﺭ ﻋﻨﺼﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ: کـربـــلا

دلم یک کربلا می خواهد میدهی ... ؟

اقتصــاد یا اعتــدال؟!

چپ نویس

کاش یاد آقای روحانی مانده باشد وعده هایی که دادند.
حل مشکل اقتصاد در ۱۰۰ روز و الخ. به گمانم خواسته ی مردم را اشتباه متوجه شده اند.
مردم ارزانی می خواستند نه رابطه با آمریکا. مردم ثبات در قیمت ها را می خواستند که به ایشان رای دادند نه تعامل با زورگویان دنیا را. به هرحال امیدوارم نه ایشان و نه ما مردم مطالبات مان را از همدیگر فراموش نکنیم!



مـا بـا این تفکــر، آمریکــــا را زیر پا می گذاریم


مادر
من از جبهه نمی گریزم
زیرا نمی خواهم مایه سر افکندگی تو باشم.
اگر چه تو از کشته شدن من گریه کنی.
(شهید سید جلیل بهشتی)



اخیراً بهزاد فراهانی- پدر گلشیفته فراهانی- در موضعی عجیب در تمجید از توانایی های! دخترش گفته است که: «دختر من هم به مانند بسیاری از هنرمندان دیگر ایرانی که جهانی شدند ابتدا برای وطنش کار کرد و آن حد اعلای کار که در ایران برایش مقدور بود را انجام داد. سینمای ایران هم بیش از این قدرت نداشت تا از توانایی های دخترم استفاده کند. آیا بر آن موزیسینی که برای یک خواننده مطرح جهانی می نوازد هم باید خرده گرفت؟ مظمئنا نه. دخترم نیز به عنوان یک بازیگر سینما دوران رشد را در کشورش پی گرفت و آن کاری که باید انجام دهد برای سینمای ایران انجام داد. سینمای ایران در همین حد توانایی داشت و بیش از این در توان سینمای ایران نبود که از قدرت دخترم استفاده کند.»

این صحبت بهزاد فراهانی در واقع پاسخی به طعنه ی چندوقت قبل بهرام رادان به دخترش. رادان در مصاحبه ای گفته بود که «من هیچوقت نرفتم که برنگردم! خیلی ها رفتند که اینجا ستاره بودند و بازیگری موفق، ولی در دنیای بزرگ سینمای جهان غرق شدند و دیگر آنقدر ستاره نیستند که در دیار خود بودند.در کشور خودت یک شاه ماهی هستی در یک رودخانه ولی در غربت و هالیوود یک ماهی ...

بحـران هویـت!!!

در آخرالزمـــــان مــردان زن و زنـــان مرد می شوند




تأثیــر یک عـکس (حتمــاً بخونید)

بسم رب الشهدا

یه نفر اومده بود مسجد و سراغ دوستان شهید ابراهیم هادی رو می گرفت. 

بهش گفتم : کار شما چیه؟! بگین شاید بتونم کمکتون کنم

گفت: هیچی! می خواهم بدونم این شهید ابراهیم هادی کی بوده؟ قبرش کجاست؟

مونده بودم چی بهش بگم…..بعد از چند لحظه سکوت گفتم:شهید ابراهیم هادی مفقود الاثره ، قبر نداره…..چرا سراغشو می گیری؟

با یه حزن خاص قضیه رو برام تعریف کرد:

کنار خونه ی ما تصویر یه شهید نصب کردند که مال شهید ابراهیم هادی هستش. من دختر کوچیکی دارم که هر روز صبح از جلوی این تصویر رد میشه و میره مدرسه . یه روز بهم گفت: بابا این آقا کیه؟

گفتم: اینا رفتند با دشمنا جنگیدن و نذاشتن دشمن به ما حمله کنه و شهید شدند.

از زمانی که این مطلب رو به دخترم گفتم، هر وقت از جلوی عکس رد میشه بهش سلام می کنه.

چند شب پیش این شهید اومده به خواب دخترم بهش گفته من ابراهیم هادی ام ، صاحب همون عکس که بهش سلام می کنی؛ 

بهش گفته:دختر خانوم ! تو هر وقت به من سلام می کنی من جوابت رو میدم ؛ 

 «چون با این سن کم ، اینقدر خوب حجابت رو رعایت می کنی دعات هم می کنم»

بعد از اون خواب دخترم مدام می پرسه: این شهید ابراهیم هادی کیه؟ قبرش کجاست؟….بغض گلوم رو گرفته بود….حرفی برا گفتن نداشتم

فقط گفتم: به دخترت بگو اگه می خواهی شهید هادی همیشه هوات رو داشته باشه

مواظب نماز و حجابت باش…

هـــــل لـــی مـــن تـــوبـه؟

سر پایین انداختم به نجوای دل با شما

هل لی من توبه؟

می شود مثل حُر من هم آدم بشوم...


رهبر عزیز ما تلألو معصوم (ع) است...


علامه حسن زاده آملی:

اگر امثال بنده شبانه روز تسبیح به دست بگیریم و فقط شکر خدا کنیم که خدا چنین رهبری را به ما داده؛ والله معتقدم از عهده ی این نعمت بر نمی آئیم. رهبر عزیز ما تلألو معصوم(ع) است.

سلامتی مقام معظم رهبری (مدظله العالی) و کوری چشم دشمنان اسلام صلوات

خـدا چه می خـورد، چه می پوشـد و در کجـا منزل دارد؟

کـودکـی اندیشید که خــدا چه می خورد؟

چه می پوشد؟ در کجا منزل دارد؟
نــدا آمد که او غـم بندگانش را می خورد،
گناهانشان را می پوشد
و در قلب شگسته آنان ساکن است .....

پا گذاشتن روی این خون ها آسان نیست...

 روزگاری جنگی درگرفت.
 نمیدانم تو آن روز کجا بودی...
سر کلاس؟
سر کار؟
سر زمین کشاورزی؟
جبهه؟
یه ویلای امن دور از شهر؟
نمیدانم!!!
اما میدانم خودم کجا بودم!
در گهواره!!!

روزگاری جنگی در گرفت...
من و تو شاید آنروز به قدری کوچک بودیم که اصلا نمیدانستیم جنگ یعنی چه؟؟
و اگر هم کشته می شدیم حتی نمیدانستیم به چه جرمی!
روزگاری جنگی در گرفت و عده ای بهای آزادی من و تو را پرداختند...
و امروز تو ای دوست من:

مواظب قدمهایت باش!
پا گذاشتن روی این خون ها آسان نیست....

مظلومیت!

مرد آمده بود چیزی بگوید
سرفه امانش نداده بود
.
.
.
چه می‌توانست بگوید
وقتی تمامِ فهمِ یک شهر از جانباز
سهمیه دانشگاه است
و بعد از مرگ، شاید اسم یک کوچه...






سرمایه...

ماییم و شب تار و غم یار و دگر هیچ
صبر کم و بی تابی بسیار و دگر   هیچ

ماییم و لبا لب شدن از یار و دگر هیچ
منصور و اناالحق زدن از دار و دگر هیچ

گر    راه   به   مرهمکده    عشق بیابی
الماس بنه بر دل افکار و   دگر هیچ

بر لوح مزارم بنویسید    پس از   مرگ
کای وای زمحرومی دیدار و   دگر هیچ

در حشر چو پرسند که سرمایه چه داری
گویم که غم یار و غم یار و دگر   هیچ

از   کعبه   گر   این    بار برونم بگذارند
ناقوس به دست آرم و زنّار ودگر هیچ

عرفی به غلط شهر ه شهرست   ببینید
صد گل زده بر گوشه دستار ودگر هیچ

جمال الدین عرفی شیرازی

تغییر شکل جمـــــله !


روزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته بود و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود . روی تابلو خوانده می شد : " من کور هستم لطفا کمک کنید ."

روزنامه نگار خلاقی از کنار او می گذشت . نگاهی به او انداخت . فقط چند سکه در داخل کلاه بود . او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت ، آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد .

عصر آن روز ، روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است . مرد کور از صدای قدمهای او ، خبرنگار را شناخت از او پرسید که بر روی تابلو چه نوشته است ؟

روزنامه نگار جواب داد : " چیز خاص و مهمی نبود ، من فقط نوشته ی شما را به شکل دیگری نوشتم ." و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد .

مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلو خوانده می شد : " امروز بهار است و من نمی توانم آن را ببینم ."

نکـــــــــــته :

وقتی کارتان را نمی توانید به پیش ببرید استراتژی خود را تغییر بدهید . خواهید دید بهترینها ممکن خواهد شد . باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است . حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل ، فکر ، هوش و روحتان مایه بگذارید .

واژه خالی بندی از کجا آمده ؟!!



این روزها عبارت خالی بندی به معنی دروغ گفتن و لاف زدن رایج شده است اما پیشینه این واژه به دهها سال پیش یعنی زمان سلطنت رضا شاه بر می گردد ! نقل می کنند که در زمان رضاشاه بدلیل کمبود اسلحه، بعضی از پاسبانهایی که گشت می دادند فقط غلاف خالی اسلحه یعنی همان جلدی که اسلحه در آن قرار می گیرد را روی کمرشان می بستند و در واقع اسلحه ای در کار نبود.

دزدها و شبگردها وقتی متوجه این قضیه شدند برای اینکه همدیگر را مطلع کنند به هم می گفتند که طرف "خالی بسته" و منظورشون این بود که فلان پاسبان اسلحه ندارد و غلاف خالی اسلحه را دور کمرش بسته به این معنی که در واقع برای ترساندن ما بلوف می زند که اسلحه دارد و روی همین اصل بود که واژه خالی بندی رواج پیدا کرد.
 
آیا شما هم خالی می بندید؟؟؟؟

مهربان باش...

اگر کسی تو را با تمام مهربانیت دوست نداشت ...
دلگیر مباش که نه تو گناهکاری نه او ......!!!
آنگاه که مهر می ‌ورزی مهربانیت تو را
زیباترین معصوم دنیا می‌کند ...
پس خود را گناهکار مبین......
من عیسی نامی را میشناسم که
ده بیمار را در یکروز شفا داد ...
و تنها یکی سپاسش گفت !!!
من خدایی میشناسم که ابر رحمتش به زمین و زمان باریده ...
یکی سپاسش می گوید و هزاران نفر کفر.... !!!
پس مپندار بهتر از آنچه عیسی و خدایش را سپاس گفتند ...
از تو برای مهربانیت قدردانی میکنند !!!
خوبی دلیل جاودانگی تو خواهد شد ...
پس به راهت ادامه بده !!!