محـض یـار

گر نیـایی فقیر می میرم...

محـض یـار

گر نیـایی فقیر می میرم...

محـض یـار

به نام منشأ تفکّر و دانایی
.....
خدایا!
یادمـان بـده ...
یادمان باشد...
یادت باشیم...
............
اگر با خدا باشیم خدا کافیست
بهترین دوست و استاد و معلم و همراه خداست
پس بیایید تصمیم بگیریم از خدای صالحین غافل نشویم ... انشاءالله
منتظر نظرات و انتقادات شما عزیزان هستم
ایمیل: montazar110@yahoo.com

کلمات کلیدی
نویسندگان

۸۸۴ مطلب توسط «محض یار» ثبت شده است

الف قامت “ارباب” که بر میداری ...


الف قامت “ارباب” که بر میداری

این “رباب” است که می ماند و تنهایی او ...ّ


حرف دل خیلی هاست...



حرف دل خیلی هاست...
بی جهت دنبال برهان و کلام و منطقیم ...
چای بعد روضه ... کافر را مسلمان می کند!

بگو یا حسین

پوستر / طبیعت انگلیس (روباه)

خواهرم تو داف (Duff) نیستی ...

متأسفانه در شبکه های اجتماعی عده ای از بانوان عزیز کشورمان برای خودنمایی و یا شاید هم چشم روی هم چشمی و یا اینکه بگویند از ما زیباتر مخلوقی نیست (که البته همه آن ها دچار خود کم بینی هستند) اقدام به انتشار تصاویر بزک کرده و بی حجاب خود می نمایند.

اما تأسف این قضیه زمانی بیشتر می شود که عده ای از بلهوسان و چشم چرانان زیر عکس هایشان می نویسند عجب دافی و همان بانوی ایرانی با این جمله خوشحال می شود و فکر می کند بسیار زیبا و خوشگل است و تشکر هم می کند.

و باز هم متأسفانه گروه ها و صفحاتی در همین شبکه های اجتماعی با نام های داف درست شده است و در آن اقدام به انتشار تصاویر شمار بسیار زیادی از همین دختران و زنان ایرانی نموده اند و چشم چرانان زیادی اقدام به لایک کردن و کامنت گذاشتن برای این صفحات و گروه ها می کنند.

اما خواهرم تو میدانی لغت داف ( Duff ) که این روزها بلهوسان و چشم چرانان برای عکس های بزک کرده و بی حجاب شما به کار می برند، یعنی چه و از کجا آمده و مفهوم آن چیست؟

خوب است بدانید یکی از معانی داف ( Duff ) در زبان انگلیسی یعنی سبزى هاى فاسد جنگل!، آیا ارزش بانوی نجیب و پاکدامن ایرانی به اندازه سبزی های فاسد جنگل است؟ آیا شما تا اینقدر بی ارزش هستید؟

جالب تر آن است که بدانید داف در زبان آلمانی یعنی بند کفش! و در اروپا برای دختران و زنان فاحشه به کار می رود وحتی در تایلند محلی به نام دافی جایی هست برای زنان روسپی.

و حالا تو ای خواهر من ای ناموس وطن ای نماد بانوی نجیب ایرانی آیا ارزش تو به اندازه بند کفش و سبزی فاسد و فاحشه است؟ آیا تو باید وسیله ای باشی در چشم بلهوسان برای کوچک کردن ارزش زن ایرانی؟ کاش قدر خودت را بهتر میدانستی و اینقدر ارزان خود را برای چشم های هیز به حراج نمی گذاشتی...

پ,ن : دختر سیبی است؛ که باید از درخت سر بلندی چیده شود؛ نه در پای علف های هرز ...!

منبع: معبر سایبری فندرسک


شهید مصطفی چمران

یادمان شهدای گمنام اردبیل - مجتمع شورابیل

قرائت زیارت پر فیض عاشورا در جوار گلزار شهدای گمنام اردبیل
ورودی مجتمع فرهنگی تفریحی شورابیل
عصر پنجشنبه ها  ساعت 17

التماس دعا

پوستر : فرهنگ در وضعیت قرمز! هوای کشور بسیار آلوده!

پوستر : فرهنگ در وضعیت قرمز! هوای کشور بسیار آلوده!

داستان کوتاه: نصوح، مردی که در حمام زنانه کار می کرد



نصوح مردى بود شبیه زنها ،صدایش نازک بود صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت او مردی شهوتران بود با سواستفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار مى کرد و کسى از وضع او خبر نداشت او از این راه هم امرارمعاش می کرد هم ارضای شهوت.
 
گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست.
 
او دلاک و کیسه کش حمام زنانه بود. آوازه تمیزکارى و زرنگى او به گوش همه رسیده و زنان و دختران و رجال دولت و اعیان و اشراف دوست داشتند که وى آنها را دلاکى کند و از او قبلاً وقت مى گرفتند تا روزى در کاخ شاه صحبت از او به میان آمد. دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد.

از قضا گوهر گرانبهاى دختر پادشاه در آن حمام مفقود گشت ، از این حادثه دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه کارگران را تفتیش کنند تا شاید آن گوهر ارزنده پیدا شود.
 
کارگران را یکى بعد از دیگرى گشتند تا اینکه نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایى ، حاضر نـشد که وى را تفتیش ‍ کنند، لذا به هر طرفى که مى رفتند تا دستگیرش کنند، او به طرف دیگر فرار مى کرد و...

  این عمل او سوء ظن دزدى را در مورد او تقویت مى کرد و لذا مأمورین براى دستگیرى او بیشتر سعى مى کردند. نصوح هم تنها راه نجات را در این دید که خود را در میان خزینه حمام پنهان کند، ناچار به داخل خزینه رفته و همین که دید مأمورین براى گرفتن او به خزینه آمدند و دیگر کارش از کار گذشته و الان است که رسوا شود به خداى تعالى متوجه شد و از روى اخلاص توبه کرد در حالی که بدنش مثل بید می‌لرزید با تمام وجود و با دلی شکسته گفت: خداوندا گرچه بارها توبه‌ام بشکستم، اما تو را به مقام ستاری ات این بار نیز فعل قبیحم بپوشان تا زین پس گرد هیچ گناهی نگردم و از خدا خواست که از این غم و رسوایى نجاتش دهد.
 
نصوح از ته دل توبه واقعی نمود ناگهان از بیرون حمام آوازى بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد. پس از او دست برداشتند و نصوح خسته و نالان شکر خدا به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص ‍ شد و به خانه خود رفت.
 
او عنایت پرودگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و فوراً از آن کار کناره گرفت.
 
چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد، ولی نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم، و دیگر هم نرفت. هر مقدار مالى که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و چون زنان شهر از او دست بردار نبودند، دیگر نمى توانست در آن شهر بماند و از طرفى نمى توانست راز خودش را به کسى اظهار کند، ناچار از شهر خارج و در کوهى که در چند فرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید.

شبی در خواب دید که کسی به او می گوید:"ای نصوح! تو چگونه توبه کرده اى و حال آنکه گوشت و پوست تو از فعل حرام روئیده شده است؟ تو باید چنان توبه کنى که گوشتهاى حرام از بدنت بریزد.» همین که از خواب بیدار شد با خودش قرار گذاشت که سنگ هاى سنگین حمل کند تا گوشت هاى حرام تنش را آب کند.
 
نصوح این برنامه را مرتب عمل مى کرد تا در یکى از روزها همانطورى که مشغول به کار بود، چشمش به میشى افتاد که در آن کوه چرا می کرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از کیست؟
 
عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعاً از شبانى فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستى من از آن نگهدارى کنم تا صاحبش پیدا شود . لذا آن میش را گرفت و نگهدارى نمود خلاصه میش زاد ولد کرد و نصوح از شیر آن بهره مند مى شد تا سرانجام کاروانى که راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگى مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جاى آب به آنها شیر مى داد به طورى که همگى سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند.
وى راهى نزدیک را به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانى کردند و او در آنجا قلعه اى بنا کرده و چاه آبى حفر نمود و کم کم در آنجا منازلى ساخته و شهرکى بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگى به چشم بزرگى به او مى نگریستند.
 
رفته رفته، آوازه خوبى و حسن تدبیر او به گوش پادشاه آن عصر رسید که پدر آن دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وى را از طرف او به دربار دعوت کنند. همین که دعوت شاه به نصوح رسید، نپذیرفت و گفت: من کارى و نیازى به دربار شاه ندارم و از رفتن نزد سلطان عذر خواست.
 
مامورین چون این سخن را به شاه رساندند  شاه بسیار تعجب کرد و اظهار داشت حال که او نزد ما نمی آید ما مى رویم او را ببینیم.پس با درباریانش به سوى نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد، پس پادشاه در آنجا سکته کرد و نصوح چون خبردار شد که شاه براى ملاقات و دیدار او آمده بود، در مراسم تشییع او شرکت و آنجا ماند تا او را به خاک سپردند و چون پادشاه پسرى نداشت، ارکان دولت مصلحت دیدند که نصوح را به تخت سلطنت بنشانند. چنان کردند و نصوح چون به پادشاهى رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و بعد با همان دختر پادشاه که ذکرش رفت، ازدواج کرد و چون شب زفاف و عروسى رسید، در بارگاهش ‍ نشسته بود که ناگهان شخصى بر او وارد شد و گفت چند سال قبل، میش من گم شده بود و اکنون آن را نزد تو یافته ام، مالم را به من برگردان.
 
نصوح گفت : درست است و دستور داد تا میش را به او بدهند، گفت چون میش مرا نگهبانى کرده اى هرچه از منافع آن استفاده کرده اى، بر تو حلال ولى باید آنچه مانده با من نصف کنى.
 
گفت: درست است و دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند.آن شخص گفت: بدان اى نصوح، نه من شبانم و نه آن میش است بلکه ما دو فرشته براى آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر تو حلال و گوارا باد، و از نظر غایب شدند...

از چشمتــان کــ ه بیفتم روزگارم جهنــم می شود...

خدایا! آسمـان چه مـزه ای ست؟

خدایـا!


آسمـان چه مـزه ای ست؟

خسته شدم از بس که زمین خوردم!!!

خـدا پیش شما چقدر اعتبار داره؟

هو الرزاق

گفت: عباس آقا با این درآمدت زندگیت میچرخه؟

گفتم: خدا رو شکر ،کم وبیش میسازیم.خدا خودش میرسونه.

گفت : حالا ما دیگه غریبه شدیم لو نمیدی!

گفتم: نه یه خورده قناعت میکنم گاهی اوقات هم کارجنبی انجام میدم ،خدا بزرگه نمیذاره دست خالی بمونم.

گفت: نه راستشو بگو

گفتم: هر وقت کم آوردم یه جوری حل شده.خدا رزاقه، میرسونه.

گفت: ای بابا ما نامحرم نیستیم راستشو بگو!

گفتم: حقیقتش یه یهودی توی بازار هست هر ماه یه مقدار پول برام میاره که کمک خرجم باشه.

گفت: آهان ناقلا دیدی گفتم. حالا شد یه چیزی.حالا فهمیدم چطوری سر میکنی.

گفتم : مرد حسابی سه بار گفتم خدا میرسونه باور نکردی یک بار گفتم یه یهودی میرسونه باور کردی.

یعنی خدا به اندازه یه یهودی پیش تو اعتبار نداره؟!!

دست خالی ...

هر چه داشت گذاشت و رفت

گفتند چه دست خالی آمده ای

گفت:

                بدون هیچ زاد و توشه ای از حسنات و قلب سلیم بر شخص کریمی وارد شدم
                      و در پیشگاهِ کریم، بردنِ زاد و توشه، زشت ترین کار است

طـلای سیـاه . . .

گذشت آن زمان که
نفت را طلای سیاه میگفتند؛
این روزها
طلا تویی
سیاه هم چادرت...

پ ن پ:
خواهرم سرخی خونم را به سیاهی چادرت به امانت دادم،
پس امانت دار باش...!

گناهی که شهدا مرتکب می شدند و مـا!

صدای انفجار آمد و سنگر رفت هوا. هر چه صدایش زدیم جواب نداد. رفتیم جلو، سرش پر از ترکش شده بود و به زیبایی عروج کرده بود. جیب هایش را خالی کردیم. داخل جیبش کاغذ جالبی پیدا کردیم.
نوشته بود: گناهان هفته
شنبه: احساس غرور از گل زدن به طرف مقابل.
یک شنبه: زود تمام کردن نماز شب.
دوشنبه: فراموش کردن سجده شکر.
سه شنبه: شب بدون وضو خوابیدن.
چهار شنبه: در جمع با صدای بلند خندیدن.
پنج شنبه: پیش دستی کردن فرمانده در سلام.
جمعه: تمام نکردن صلوات های مخصوص جمعه.
* اسمش حسینی بود تازه رفته بود دبیرستان
... و اما ما ...
دلم آسمون میخواد. دلم خدایی شدن میخواد. خدایا نیم نگاهی کنی از اسارت نفس آزاد میشم .خدا...

تنهایی را دوست دارم!

گاهی اوقات باید تنها شد.

تنهایی موهبتی ست که خدا

برای تنبیه به انسان ها می دهد.


پ.ن:الحمد لله که من هم طعمش را چشیدم...

داداش بـــا شماس!

واسه اون آقایونی که دنبال فرشته ان
چه آقایون نامرد چه مرداش
خدا ازدواج رو واسه تکمیل شدن فرستاده
هیچ کس کامل نیست
بنابراین اگه ایرادی دیدی نگو این نه
بگو ایشالله با هم خوبش می کنیم
زندگی یعنی این.

پاسخ خواندنی یک شیعه به دو وهابی

می گن یه روز ، ﺩﻭ تا ﻭﻫﺎﺑﯽ ﻣﻮﻗﻊ ﺳﻮﺍﺭﺷﺪﻥ ﺑﻪ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ ﻣﺘﻮﺟﻪ می شن ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺴﺎﻓﺮﺍ ﺷﯿﻌﻪ ﺳﺖ...
تصمیم می گیرن ﮐﻪ شیعه رو ﺍﺫﯾﺘﺶ ﮐﻨﻦ
ﺍﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﺩﻭﻣﯽ ﮔﻔﺖ:
ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺗﻌﻄﯿﻼﺕ ﺑﺮﻡ ﻟﺒﻨﺎﻥ ؛ ﺍﻣﺎ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺷﯿﻌﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﻪ ؛ اه اه اه نرفتم . ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﺷﻨﺎﺳﻨﺎﻣﻪ ﺑﺤﺮﯾﻨﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺷﺪ ﺍﻣﺎ قبول نکردم؛ ﭼﻮﻥ ﺍﮐﺜﺮﯾﺖ ﺷﯿﻌﻪ ﻫﺴﺘﻦ . ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺮﻡ ﻋﺮﺍﻕ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﻋﺮﺍﻕ ﻫﻢ ﭘﺮﺍﺯﺷﯿﻌﻪ ﺍﺳﺖ؛
ﺭﻓﯿﻘﺶ ﮔﻔﺖ: ﺧﺐ ﭼﺮﺍ ﻧﺮﻓﺘﯽ ﺍﺭﻭﭘﺎ؟؟
ﮔﻔﺖ:
ﺍﻭﻧﺠﺎﻫﻢ ﺗﺸﯿﻊ ﻣﻨﺘﺸﺮ ﺷﺪﻩ ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻧﺎ ؛ ﻫﺮﺟﺎ ﺑﺮﯼ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﺑﺮﻣﯿﺨﻮﺭﯼ...
ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩﻥ ﺗﺎ ﺧﺸﻢ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺎﻓﺮ ﺷﯿﻌﻪ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺭﻥ ﻣﺴﺎﻓﺮ ﺷﯿﻌﻪ ﻫﻢ ﺑﺎ ﮐﻤﺎﻝ ﺧﻮﻧﺴﺮﺩﯼ ﺑﺸﻮﻥ ﺭﻭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﭼﺮﺍ ﺑﻪ ﺟﻬﻨﻢ نمیری؟ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺗﻨﻬﺎ جایی هست ﮐﻪ ﺷﯿﻌﻪ ﻧﺪﺍﺭه و پر از وهابیه !!!
 
فقط به عشق امیرالمومنین
"اَلسَّلٰامُ عَلَیْکََ یٰا اَهل بیت نبوه"

بُت بـزرگ


شیخ رجبعلی خیاط بت نفس را خطرناک ترین آفت توحید می دانست و می فرمود :

همه حرف ها سر آن بت بزرگ است که در درون توست


عید سعید فطر مبارک!

حس می کنم سبک شده ام؛ یک ماه پرواز در باغ ملکوت، یک ماه شست وشوی روح، یک ماه در محضر دوست بودن، شرایط پرواز را مهیا کرده است.
حس می کنم خودم را می فهمم و خودم را پیدا کرده ام.
امروز،روز عیدی است که صالحان، چشم به راهش بودند؛ روز عید فطر؛ روز رهایی از همه رذایل و پلیدیها.

از همه سپاسگزار باشیم

میکشیم و میکشیم و میکشیم +mp3




حیــف که دستمـان بستـه است!

بای ذنب قتلت؟

راه حلـی برای حفظ نگـاه

تو خیابون که راه می رفتم ناخداگاه چشمم میفتاد به خانم هایی که بدحجاب بودند. ازین وضع حسابی ناراحت و عصبی می شدم و سرم رو مینداختم پایین و افسوس می خوردم.

دلم میخواست یک کاری کنم اما چه کاری از دستم بر میومد؟ از طرفی پیامبر(ص) هم فرموده بودند : نگاه به نامحرم تیر زهر آلودی از تیرهای شیطان است. دلم می خواست به یک شکلی این تیر رو به سمت خود شیطان برگردونم که هم باعث ثواب بشه و هم باعث عاقبت بخیری زنان بد حجاب.


تا اینکه تصمیم گرفتم هر بار که ناخداگاه چشمم به خانم بد حجابی افتاد هم نگاهم رو ازش برگردونم و هم از طرف اون خانم یک صلوات بفرستم و هدیه کنم به خانم فاطمه زهرا (س) برای عاقبت بخیری اون خانم بدحجاب.

اینجوری هم من یک ثوابی می برم، هم اون خانم یک ثوابی می بره، هم برای عاقبت بخیریش کاری کرده بودم و هم اینکه تیر زهر آلود شیطان رو به سمت خودش برگردونده بودم.

حالا شما فکر کنین اگه همه آقایون اینکارو کنن اونوقت چی میشه؟؟؟

پ,ن : از وقتی که دارم اینکارو انجام میدم احساس خوبی بهم دست داده و حس رضایت دارم. شماهم امتحان کنین.


ما و مجنون ...

ما و مجنون همسفر بودیم در وادی عشق
او به سرمنزل رسید و ما هنوز آواره ایم...

آب زرشـک اراک!

خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است! 


حســاس بشـــو!!


آیا صدقه و انفاق مال را کم می کند؟

من دیگه حرفی ندارم!

مَــرد ...

مـــَــرد...

اونایی بودن که واسه خاطر حفظ ناموس مردم رفتن جنگ

نه اونائیکه سر ناموس مردم در جنگند

کسانی که از تمام هست و نیستشون گذشتن!

یه عده زیر زنجیر تانک با بدن های له شده...

یه عده هم روی مین فسفری ذره ذره آب میشدند حتی جیک هم نمیزدن تا عملیات لو نره و سایر همرزماشون شهید نشن! و فقط بوی گوشت کباب شده بود که...

یادمون نره کی بودیم
یادمون نره کی هستیم
یادمون نره چرا هستیم

و در آخر یادمون نره خیلی خون ها ریخته شد تا من و تو توی آرامش باشیم

حـرف اول و آخر را او می زنـد

۱. گفتم من حرفى ندارم؛ بعضى از مسئولین و دولتمردان فکر میکنند در قضیّه‌ى هسته‌اى ما با آمریکایى‌ها مذاکره کنیم موضوع حل بشود؛ گفتیم خیلى خب، اصرار دارید شما، در این موضوعِ بالخصوص بروید مذاکره کنید؛ ولى در همان سخنرانى اوّل امسال گفتم من خوشبین نیستم؛ مخالفتى نمیکنم امّا خوشبین نیستم. ببینید مرتّب پى‌درپى اظهارات سخیف آمریکایى‌ها را؛ سناتور بى‌آبروى آمریکایى از صهیونیست‌ها پول میگیرد تا برود در مجلس سناى آمریکا به ملّت دشنام صریح بدهد، نه اینکه اهانت کند؛ دشنام میدهد. رؤساى کشورشان هم همین‌جور، در سطوح مختلف به ملّت ایران اهانت کند. البتّه تودهنى را روز بیست‌ودوّم بهمن از مردم خوردند. یکى از علل اجتماع گرم‌ودوّم بهمن از مردم خوردند. یکى از علل اجتماع گرم‌تر مردم امسال همین بود که مردم دیدند که چطور مسئولین آمریکا گستاخ، پررو، زیاده‌طلب، بددهن، بى‌ادب روبه‌رو میشوند؛ غیرت دینى مردم آنها را به میدان کشاند تا به دشمن بگویند: اشتباه نکن، ما هستیم. ملّت ایران در این راهپیمایى بیست‌ودوّم بهمن به همه‌ى ما – به این حقیر، به مسئولین گوناگون، به زحمت‌کشانى که دارند در امور اداره‌ى کشور حقیقتاً زحمت میکشند؛ چه آنهایى که در باب سیاست خارجى کار میکنند، چه آنهایى که در باب سیاست داخلى کار میکنند – خواستند بگویند: خاطرتان جمع باشد، ملّت ایران ایستاده است، در صحنه است.

۲. دشمن از بمب اتم نمی ترسد چون خودش هم دارد، دشمن از انرژی هسته ای ما وحشت ندارد، دشمن از گسترش اسلام وحشت دارد اما به کوری چشم دشمن اسلام روز به روز در حال گسترش است.

پ ن پ ۱:این ها گوشه هایی از سخنان رهبری بود اما انرژی هسته ای که خود سازمان ملل مایه پیشرفت کشور ها می داند. اینک همه ی آنها تحریم شدند واین بود آخر قصه۱+۵ که دوباره پرده از روی آمریکا برداشت.

و نتیجه سال ها تلاش شهیدان شهریاری و احمدی مقدم و رضایی نژاد و…. را بر باد داد.

اما همه ی ما قبل از مذاکرات گفتیم که آمریکا هیچ وقت به قول های خود عمل نکرده و نخواهد کرد . اما خدا رو شکر که سلاحی همانند ایمان در دستمان داریم تا درمقابل آمریکایی که افسارش دست کدخدا بنیامینه بمانیم.

همچون ۸ سال جنگ تحمیلی.اما ترور دانشمندان هسته ای کار که بود.فتنه ۸۸ چطور.

پ ن پ ۲:آقای روحانی بله انرژی هسته ای رو هم دادین رفت. بعدش دست اتهامم به روی ما بلند می کنن شما هم همین جوری ساکت ماندین . به منطقه محروم کیش می روی. آیا جاهای محروم دیگری در ایران نیست.

لب مطلب: تا وقتی که آقام سیدعلی خامنه ای بر سر این مملکت است دشمنان هیچ غلطی نمی توانند بکنند و شعار مرگ بر آمریکا تا ابد جاریست.

                                                                                                    نویسنده: یاوران ولایت


یک دقیقه سکــوت ...!

نگاه ها همه بر روی پرده سینما بود.
اکران فیلم شروع شد،
شروع فیلم سقف یک اتاق
دو دقیقه بعد همچنان سقف اتاق
, سه, چهار, پنج, ...,هشت دقیقه اول فیلم فقط سقف اتاق!
صدای همه در آمد.
اغلب حاضران سینما را ترک کردند,
ناگهان دوربین حرکت کرد و آمد پایین
و به جانباز قطع نخاع خوابیده روی تخت رسید.

زیرنویس:
این تنها ۸ دقیقه از زندگی این جانباز بود و شما طاقت نداشتید...

هرگز نگـو محیط خرابه منـم خـراب شدم...

خنده ی تو کنایه بر گُـل زند

دست و پا زدن برای بزرگ شدن!

چرا از گرفتن یارانه نقدی انصراف دهم؟

کاش غرب زده شویم گاهی!

تبادل فرهنگی چیز خوبی است

فرقش با تهاجم فرهنگی این است که در تبادل، طرفین آگاهانه آن بخش فرهنگ طرف دیگر را که برایشان مفید است انتخاب و عمل می کنند.

در فرهنگ غرب، چیزهای خوب زیادی هست، همان طور که چیزهای بد زیادی هست

از جمله خوبی هایشان پشتکار و نظم است

یکی دیگر از خوبی های فرهنگ بعضی کشورهای غربی و به ویژه هلند، دوچرخه سواری است

می گویند در آمستردام بیش از تعداد جمعیت شهر دوچرخه وجود دارد

با دوچرخه، هوای شهرشان آلوده نمی شود که مجبور شوند تهرانشان را ببرند بیرون! خودشان هر روز ورزش می کنند و جسماً و روحاً سالم می مانند، تصادف منجر به مرگ ندارند، مشکل ترافیک و سر و صدا ندارند و …

کاش گاهی در خوبی های غرب هم غرب زده می شدیم.

وقتی که خیـابان هم می شود اتـاق خواب ..

شرافت زن اقتضاء می کند هنگامی که از خانه بیرون می رود متین ، سنگین و با وقار باشد.

در طرز رفتار و پوشش خود باعث تحریک و تهیج نامحرمی نشود ، عملا مرد را به سوی خود دعوت نکند، زبان دار و معنی دار به سخن خود آهنگ ندهد. چرا که اسلام زن را تشویق به این کرده است که هر اندازه متین‌ و باوقار و عفیف‌تر در جامعه حضور یابند و خود را در معرض دید بسیاری از مردان نگذارند بر احترامش افزوده خواهد شد.

اما متأسفانه ما امروزه شاهد هستیم که برخی دختران ایرانی پر رنگ و لعاب‌تر و بی حجاب تر از همیشه در کوچه، خیابان، دانشگاه و یا محل کار ظاهر می‌شوند و هر روز هم بیشتر مردم می‌پذیرند که جامعه تغییر کرده است!

همچنین امروزه با صحنه هایی روبه رو می شویم که خود شرمنده خود می شویم چرا که گاهی شاهد دخترانی در خیابان هستیم که حیثیت زن بودن خود را حفظ نکرده و چشم های هوس آلود مردان را با ژست های غیر ناپسند به سوی خود جلب می کنند .

آیا حیثیت زن ایجاب می کند که اینچنین باشد؟

آیا زن بودن به جلوه گری و عشوه گری در خیابان است؟

آیا اگر ساده پوش باشند و نگاه های شهوت آلود مردان را به سوی خود جلب نکند، برخلاف حیثیت زن یا بر خلاف حیثیت مرد یا بر خلاف مصالح اجتماع یا بر خلاف اصل آزادی  عمل کرده اند؟

بعضی از افراد می گویند: اگر خدا می خواست، خودش جلوی این افراد را می گرفت و توبیخشان می کرد، لابد خدا خواسته است که این کارها باشد، به ما چه ربطی دارد که مانع شویم؟

این منطق نظیر آن است که بگوییم: اگر فلان کار خوب است! چرا خدا خودش انجام نمی دهد؟ اگر سیر کردن گرسنگان خوب است، خدا خودش به آنان روزی دهد، چرا ما خرج آنان را بپردازیم؟ ( سوه یس، آیه 46)

گویا این افراد از اینکه خداوند مردم را مختار آفریده تا هر کس به انتخاب خودش عمل کند و آزمایش خودش را پس بدهد . . . غــــافــــلـــــنــــد ...


نصایح بروس لی...

پنج ﻧﺼﯿﺤﺖ ﺑﺮﻭﺳﻠﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻠﻮﮔﯿﺮﯼ ﺍﺯ ﺧﺸﻢ :


1. 字楼室


2. 建筑师事务


3. 所和“美国


4. 之音”及“美国 志愿者协会”无任何关联中
国北京 市朝阳区建国路号华贸中心二号写字� � 室.


5. 建筑师事务

                             ﻣﻮﺭﺩ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﺗﮑﻮﻧﻢ ﺩﺍﺩ . ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪﻡ

یک اتفاق ساده ...

گاهی یک اتفاق ساده، یک اتفاق بد

تو را آشنا می کند با بهترین دوستان زندگیت

و بعدها که به یاد می آوری آن اتفاق را 

ناخودآگاه می خندی به آن اتفاق بد

خنده ای به شیرینی تک تک لحظات رفاقتت ...

و من دوباره دلتنگم!

دلتنگ یک اتفاق ساده...

در یک حال ساده...

همین.

یک مشهد یواشکی لطفاً ...


باید یواشکی رفت...
مثلاً یک روز صبح به جای دانشگاه انداخت رفت ترمینال، اولین اتوبوس را سوار شد. پانزده ساعت در ولووی درب و داغان بیست و چند ساله مچاله شد. از لای پرده‌ی چرک‌ تاب آبی و از پشت پنجره‌ی گرد و خاک گرفته جاده را پایید؛ و منتظر ماند تا هوا تاریک شود و راننده بگوید: «مشهده! رسیدیم. التماس دعا!»

بعد با لبخندی پیاده شد؛ نشست در اتوبوس واحد و یک راست رفت حرم، تا خود صبح در شلوغی‌ های صحن و رواق‌ ها گم شد. آخرش هم از فرط خواب و خستگی و ترس چوب پر خادم و «آقا نخواب!» یک گوشه کز کرد و زانو را جمع کرد داخل شکمُ و در همان حال هم خوابید و هم بی‌کسی و بی‌ پناهی و بیچارگی خود را نشان امام داد و شاید هم یک دلِ سیر ...

بعد صدای نقاره‌ زنی که تمام شد و آفتاب زد، با گردنی کج و قدم‌های آهسته از باب الجواد آمد بیرون.. و دوباره ترمینال و اولین اتوبوس ولووی بیست و چند ساله‌ی درب و داغان و... یک دلِ تنگ که آرام گرفته.

یک مشهد یواشکی لطفاً ...

مـــادر دو بخش دارد: «ما» و «در»



مـــادر
دو بخش دارد:

«مـا» و «در»

او هرچه می کشد از بخش اول است...
ما هر چه می‌کشیم از بخش دوم است...


"لَعَنَ اللَّهُ مَنْ قتلک وَ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ ظلمک وَ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ غَصَبَ حقک یا أُمَّاهْ"


وایبـر، تماس‌ها و تصاویر را به اسرائیل می‌فرستد

کارشناسان فناوری اطلاعات و اینترنت اعلام کردند که نرم‌افزار “وایبر” یک نسخه از نامه‌ها و تصاویر کاربران خود را به اسرائیل می فرستد.


به گزارش پایگاه خبری الیوم السابع؛ کارشناسان فناوری اطلاعات فاش کردند: نرم افزار “وایبر” را اسرائیل به گونه‌ای طراحی کرده است که از طریق آن یک نسخه از پیام‌ها و نامه‌ها و تصاویرتان به دفتر شرکت سازنده آن در تل آویو ارسال می شود.
«حسام صالح» یکی از این کارشناسان مصری در این رابطه گفت: زمانی که از این سیستم و نرم افزار استفاده می کنید باید مطلع باشید پیش از رسیدن نامه و تصویرتان به مقصد مورد نظر یک نسخه از نامه و پیامتان سریعا به تل آویو ارسال می شود.
وی در این باره گفت: نرم افزار “واتس آپ” که پیش از نرم افزار “وایبر” فعال بود، بسیار امن تر از “وایبر” بود، ولی متاسفانه اکنون این نرم افزار دیگر عمل نمی کند.
این کارشناسان فناوری اطلاعات اعلام کردند: بهتر است تلفن همراهی که نرم افزار “وایبر” بر روی آن نصب شده است هرگز در اتاق خواب یا اتاقق جلسات محرمانه قرار نگیرد.

منبع: تسنیم


کفش های اعیانی یک رهبر

در عجبم از رهبری که می گویند 95 میلیارد دلار دارایی دارد،

کلکسیون های رنگ و وارنگ از هر نوع دارد،

170 عصای آنتیک دسته طلا دارد،

بجای نان و پنیر در صبحانه اش خاویار رشت دارد،

بجای بیت چندین و چند ویلا در شمال دارد،

عباهایی به قیمت  400 هزار دلار دارد،

هواپیمای 330 برای جابجایی اسب هایش دارد،

باغ ملک آباد به مساحت 10 هزار متر در مشهد دارد،

کمیسیون 5 سنتی از یک میلیون و نهصد هزار بشکه نفت دارد،

پس نمی دانم این چه کفش های پینه بسته ایست که او به پا دارد؟؟؟؟!!!!!

هان فهمیدم او نام و نشانی از علی (ع) دارد،

 میلیون ها فدایی و جان ناقابل دارد،

خانه اش بجای فرش،  موکت و نقشی از عرش دارد،

در دل هر ایرانی باغیرت جای دارد،

 همچون شهدا چفیه ای بر گردن دارد،

همچون جانبازان دستی ز یادگار از دشمن دارد،

صدها هزار خاطره از جبهه و زندان دارد،

راستی یادم رفت او کفش هایی پینه بسته همچون امیرالمؤمنین علی (ع) دارد…


شهادت یادگار امام از زندگی ساده رهبری
وظیفه خود می‌دانم این مهم را به مردم مسلمان و انقلابی ایران بگویم که من از وضع منزل حضرت آیت‌الله خامنه‌ای مطلع هستم. در خانه مقام معظم رهبری هرگز بیش از یک نوع غذا بر سر سفره نیست. خانواده ایشان روی موکت زندگی می‌کنند. روزی به منزل ایشان رفتم، یک فرش مندرس و پوسیده زیر پاهایم پهن بود که من از زبری و خشنی آن فرش- که ظاهراً جهیزیه همسر ایشان بود- اذیت می‌شدم از آنجا برخاستم و به موکت پناه بردم. مرحوم حجت الاسلام والمسلمین سید احمد خمینی.


آهنگ تیتراژ پایانی مجموعه تلویزیونی کرکره





آهنگ کرکره تیتراژ پایانی مجموعه ی تلویزیونی کرکره است که شب های نوروز از شبکه سه سیما پخش میشود.

بیـــت الحــــال!!!

بیت المال یعنی جایی که من،

با استفاده از آن میتوانم به هرکس که خواستم 

به نامِ خودم پیام تبریک بفرستم....!

هزینه پیامک های تبلیغاتی آقای روحانی در روز عید، معادل انصراف 6500 نفر از دریافت یارانه بود!

از روز تحویل سال 93 پیامکی به نام شیخ حسن روحانی به دارندگان تلفن های همراه ارسال شده است که در آن، نوروزی سرشار از امید و آرامش برای گیرندگان پیامک ها آرزو شده است.
اگر متوسط نرخ ارسال پیامک برای هر سیم کارت را مبلغ 10 تومان درنظر بگیریم، باتوجه به چندمیلیون سیم کارت بیشتر از عدد 100 میلیون که در آمار مدیرعامل شرکت ارتباطات ثابت به آن اشاره نشده و نیز، توجه به این نکته که برای برخی دارندگان تلفن همراه تعداد بیشتر از یک پیامک با عنوان "rouhani" ارسال شده است، با یک حساب سرانگشتی پیش بینی هزینه میلیاردی برای چنین اقدامی دور از ذهن نیست

1- لزوم ارسال چنین پیامکی چه بوده و با کدام ادله منطقی، چنین اقدام هزینه بری با نام رییس جمهور در کشور صورت گرفته است؟

2- آیا رییس جمهور رسانه های ارتباطی رایگان و در اختیار مانند تلویزیون با مخاطب دهها میلیونی و... کم دارد که دست به چنین اقدامی زده است؟

3- هزینه این اقدام، با هر مبلغی، از کجا تامین شده است؟ آیا شخص آقای روحانی هزینه های آن را از جیبش متقبل شده یا از بودجه بیت المال پرداخت شده است؟ اگر از بودجه بیت المال تامین شده، آیا از مردم راجع به خرج از جیب آنها اعلام نظر شده و رای موافق از ملت اخذ شده است؟

منبع: http://baein.blog.ir

به فکر نمازت باش!!!

به فکر نمازت باش ، مثل شارژ موبایلت!


با صدای اذان بلند شو مثل صدای موبایلت!

از انگشتانت برای ذکر استفاده کن مثل صفحه کلید موبایلت!

قرآن را همیشه بخوان مثل پیام های موبایلت!

امام صادق (ع) فرمودند:لا یَنالُ شَفاعَتَنا مَن استَخَفَّ بِالصَّلاةِ؛

هرکس نماز را سبک بشمارد ، بشفاعت ما دست نخواهد یافت.

فروع کافی، ج۳، ص۲۷۰



تو همچنـان "فرشته" بمان

در روزگاری که :

زن را بـ‌ه "تن" می شناسند

غیرت را "بددلی" می نامند

و باحجاب را " اُمل" می دانند ،

تو همچنـان "فرشته" بمان

دختر زیبایی که شب را در حجره طلبه خوابید!!

شب هنگام ؛ محمد باقر طلبه جوان - در اتاق خود مشغول مطالعه بود که به ناگاه دختری وارد اتاق او شد در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که سکوت کند و هیچ نگوید.

دختر پرسید: شام چه داری؟؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر که شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان حرمسرا خارج شده بود در گوشه‌ای از اتاق خوابید.

صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد ماموران،شاهزاده خانم را همراه طلبه جوان  نزد شاه بردند شاه عصبانی پرسید چرا شب به ما اطلاع ندادی!

محمد باقر گفت: شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد
شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطائی کرده یا نه؟ و بعد از تحقیق از محمد باقر پرسید چطور توانستی در برابر نفست مقاومت نمائی؟ محمد باقر10انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته و
علت را پرسید. طلبه گفت: چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه می نمود هر بار که نفسم وسوسه می کرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع می‌گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدین وسیله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمانم را بسوزاند.
شاه عباس از تقوا و پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد همین شاهزاده را به عقد میر محمد باقر در آوردند و به او لقب میرداماد داد و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می دارند. از مهمترین شاگردان وی می توان به ملا صدرا اشاره نمود.

 

امان از این دوره زمانه ...

قهر کرده اید انگار ؟ درست نمیگویم؟

 حاجی دیگر نمیخندی ...!

 چه شده آن لخندهای دائمت؟

 حاجی آنطور درخودت فرو رفته ای دلم غصه اش میشود ...

 سرت را بالا بگیر...

 به چه می اندیشی؟  از چه دلگیری؟ ... 

راستی حاجی! قبلا ها یه عده ای میگفتند

 شماها رفتید بجنگید که چه بشود؟

 خودتان خواستید، خودتان هم شهید شدید

 آن وقتها جبهه میگرفتم و جوابشان را میدادم.

 حالا خودمانیم حاجی،

 بینی و بین الله رفتی که چه بشود؟

 رفتی که آزادی داشته باشیم؟

 رفتی که عده ای مانتوهایشان روز به روز تنگ تر

 و روسری هایشان روز به روز کوچکتر شود؟

 رفتی که ماه محرمی هم پارتی بگیرند

 و جشن های آنچنانی؟

 رفتی که عده ای دختر و پسر به هم که میرسند

 دست بدهند و اگر ندهند به هم بگویند عقب مانده ؟

 حاجی جان ؛

 جای پلاکت را این روزها زنجیر های قطور گرفته !

 جای شلوار خاکی ات را شلوارهای پاره پوره

 و چاک چاک گرفته (که به زور پایشان نگهش میدارند)!



جای پیراهن ساده ی "مردانه ات" را
تی شرت های مارک دار گرفته
(بعضا آب رفته اند) !
پسرانمان زیر ابرو بر میدارند !
دخترمان ابرو تیغ میزنند !
اوضاعی شده دیدنی ... پارکها، سینماها،
پاساژها شده اند سالن مد! و البته دوست یابی!
حاجی تو رفتی که خودت را پیدا کنی و خدایت را
اینها مانده اند و دارند خودشان را گم میکنند !
حاجی ؛ گلوله دست شما را زخم انداخت
و بعدها برد، اینجا خودشان بر سر و صورت و
دست و بازویشان زخم و نقش می اندازند که
زیبا شوند ... !!!
اینجا به کسی بگویی :
خواهرم ... هنوز بقیه حرف را نگفته شاکی میشود
که چرا شما بسیجی ها نمیگذارید راحت باشیم؟
ما آزادی میخواهیم ...چرا شماها نمیفهمید؟
اینجا اگر ماه رمضان به بعضیها گفتی ماه رمضان است،
حرمت نگه دارید.
تو را میکشند...به همین سادگی
اگر گفتی آقا مزاحم ناموس مردم نشو ،
تو را میکشند و کمترینش اینست که چشمت را کور کنند...
به همین سادگی
داغ بر دلم مانده ...
و من مات و مبهوت از این همه شجاعت
که تو لا اقل از ما انتظارش را داری و نداریمش !
اینجا پسری با تیپ آنچنانی هر چقدر هم که بی احترامی کند
به غیر و سر و صدا کند، همه میخندند و میگویند چه بانمک !
اما پسری مذهبی که با صدای بلند صلوات بفرستد
بعد از نماز جماعت: بعضیها میگویند:
زهرمار ! داد نزن سرمون رفت !!!
دختری با مانتوی کوتاه و تنگ و آستینهای بالا زده شده
با قر و غمیش راه برود همه میگویند چه باکلاس!
اما دختری چادری که بخواهد از کنارشان رد شود میگویند :
صلواااااات : اللهم صل علی محمد و آل محمد
اینجا به خیلی چیزهایی که اعتقاد تو بود میخندند !
به ریش میخندند ...به چادر میخندند ... به لباس پیغمبر میخندند ...
راستی فرمانده ... این کتاب صورت هم عالمی دارد !

"فیس بوک" را میگویم


شرف و ناموس و اعتقاد بعضا پر !
عکسهایی در این فیس بوک از خود و خانوادشان میگذارند که آدم شرمش میشود نگاه کند
شما میگفتی "یاعلی" و زندگی می ساختی
اینها عکس میگذارند ...خاطر خواه می شوند ...
زندگی شروع می شود آن هم با یک "لایک" ...
فردا هم طلاق! عجب پروسه ای!!!
این هم به نام آزادی !!! ...
این نظام را اعتقاد نگاه داشته...
به تو میگویند آزادی نداری ... راحت باش ...
زندگی کن!!! که دست از اعتقادت برداری
ما می گوییم بندگی کن و خوب زندگی کن ...
آنها میگویند زندگی کن، آزاد باش ...
(هرزه بودن هنر است !)

خلاصه حاجی
جای ارزشها عوض شده ...دعایمان کن.
به خودم میگویم: به دلم:
بسوز ...آتش بگیر...
آتش بگیر تا که بفهمی چه می کشم
رنگ ها عوض شده ... حاجی دریاب ...

یا صاحب الزمان :
دلت خون است آقا ... می دانم اما ...!